شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید غلامحسینی-محمود

شهید محمود غلامحسینی
نام پدر: ابراهیم
تاریخ تولد: 7-9-1341 شمسی
محل تولد: تهران
سن:20سال
سوم نظری
تاریخ شهادت : 5-1-1361 شمسی
محل شهادت : شوش
عملیات: فتح المبین
گلزار شهدا: بهشت زهرا (س)
قطعه:24 ردیف:120 شماره مزار:38
 تهران

https://s31.picofile.com/file/8468348434/%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C.jpg









به گزارش نوید شاهد البرز؛
شهیدمحمود غلامحسینی، چهارمین فرزند ابراهیم، در هفتم آذرماه سال هزار و سیصد و چهل و یک در خانواده‌ای مذهبی و کارگری در جنوب تهران به دنیا آمد.
ابراهیم غلامحسینی، پدرش، گفته است: «محمود چهار سال سن داشت. شبی بچه‌ها خوابیده بودند. من کتابی برداشتم که موضوعش کربلا و شهادت امام حسین(ع) بود. می‌خواندم و اشک می‌ریختم. او بیدار بود و مقابل من نشسته بود. یک مرتبه دیدم گریه‌اش گرفت. تا متوجه شدم با دست صورتش را نوازش کردم و خندیدم اشک‌هایم را پاک و او را آرام کردم. گفتم: خدایا، پناه می‌برم بر تو این بچه چه می‌داند حسین(ع) کیست. چون اول از من سؤال کرد چرا گریه می‌کنی؟ برای چه کسی؟ گفتم: برای مولایم امام حسین(ع).»
محمود در هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس سوم دبستان در تهران درس خواند و پس از آن همراه خانواده به کرج نقل مکان کردند. او ادامه تحصیلاتش را تا کلاس سوم راهنمایی در کرج گذراند. و این او همچنان به تحصیل خویش ادامه می‌داد.

محمود وارد دبیرستان شد و تا سوم نظری در رشته تجربی درس خواند؛ این دوران زمانی بود که انقلاب به اوج خود رسیده بود. محمود نیز مانند دیگر مردم به پخش کردن نوارهای سخنرانی امام و اعلامیه‌ها و شرکت در راهپیمایی‌ها و تظاهرات و شعارنویسی بر روی دیوارها می‌پرداخت.

پدرش همچنین گفته است: «در سال 1357 محمود با اینکه سن کمی داشت، فعالیت سیاسی گسترده‌ای داشت. نامه‌های حضرت امام را می‌گرفت و پخش می‌کرد. یک روز به اتفاق همکلاسی خودش، به نام ادیبی، اعلامیه امام را پخش می کردند که مأمورین متوجه می‌شوند. آن‌ها را تعقیب می‌کنند. محمود فرار می‌کند ولی ساواکی‌ها دوستش را با گلوله می‌زنند.»

محمود از همان اوایل کودکی علاقه خاصی به خاندان عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) داشت و در مراسم دینی و مذهبی شرکت می‌کرد.
او در زمینه‌های طراحی، نقاشی و مقاله‌نویسی و فیلم‌سازی مهارت خاصی داشت. محمود همیشه خندان بود و به دیگران احترام می‌گذاشت و ادب را در گفتار رعایت می‌کرد.
محمود بعد از پیروزی انقلاب کتابخانه‌هایی را در ترک‌آباد کرج، مسجد کوی آیت‌الله مدنی و شکرآباد تأسیس نمود. محمود مدتی در کمیته شهربانی و فرمانداری خدمت می‌کرد.

پدرش نقل کرده است: «پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک شب هنگامی‌که محمود به اتفاق چند تن از دوستانش در دانشگاه پاسداری می‌دادند، عده‌ای از منافقین خوابگاه دانشجویان کرج را اشغال کرده بودند و شعارشان این بود یا مرگ یا سیزده روز تعطیلی. چون در آن سال شهید رجائی گفته بود امسال تعطیلات هفت روز باشد، چون درس بچه‌ها عقب است و این منافقان این حرف را بهانه کرده بودند. محمود پس از رنج و تحمل مشقت فراوان بالاخره در نیمه‌های شب موفق به متفرق نمودن منافقان شدند و هنگام مراجعت به منزل با یک تصادف ساختگی از سوی منافقان پایش می‌شکند و بلافاصله به بیمارستان منتقل می‌گردد.»
محمود به استخدام سپاه درآمد و در قسمت مخابرات مشغول به کار شد. او با اینکه در رشته مخابرات درسی نخوانده بود، تمام بی‌سیم‌های مخابرات حتی بی‌سیم‌های ارگان‌های دیگر را راه‌اندازی و تعمیر می‌کرد.

او در سال 1359 تا 1360 کار آموزش عمومی برادران بسیج را به عهده داشت. او یکی از فعالان بسیجی و پاسدارانی بود که ارزش خاصی برای بسیج قائل بود. به طوری که در سال‌های اولیه تشکیل بسیج دوستانش هرجا به مشکل بر می‌خوردند به محمود مراجعه می‌کردند.
دوستش گفته است: «تابستان سال 1359 بود که در ارتفاعات شمال کرج شهرک رسالت (عظیمیه سابق) به فرماندهی محمود مشغول فراگیری آموزش بودیم. در حین آموزش به دلیل سستی و سهل انگاری برادران در اجرای فرامین نظامی محمود دستور تنبیه همگی را صادر کرد.

گفت: در بیابان روی سنگ‌ها و علف‌ها و تیغ‌های بیابان بغلتید. با حالتی جدی دستور را صادر کرد و بچه‌ها نیز چون روحیه او را می‌دانستند، همگی حین اجرای تنبیه زیرچشمی او را نگاه می‌کردند. به یکباره محمود نتوانست قیافه جذاب خود را حفظ کند، لذا کمی خندید. تمام گروهان با صدای بلند شروع به خندیدن کردند و موضوع تنبیه برهم خورد و محمود گفت: آخر ما نتوانستیم یک بار قیافه بگیریم و به ما نمی‌آید.

او عاشق امام و شهادت بود. راه امام را دوست داشت و می‌گفت: با شهادت در راه خدا بندگی انسان کامل می‌شود.
محمود در مناجاتش با خدا می‌گفت: «خدایا، ایمانی ده راسخ تا از شر منافقین آسوده باشم. قدرتی به پاهایم ده تا از ماورأ ستون دشمن بگذرم. سینه‌ای ده آتش افروز تا با آن قلب سیاه دشمن را روشن کنم.»
محمد حسین خانی، دوستش، گفته است: «محمود اهمیت خاصی برای بیت‌المال قائل بود. به‌همین دلیل گاهی اوقات که آرامش در خط برقرار بود در طول محور به جست‌وجوی مهمات و مسائلی می‌گذشت که گروه قبل از ما براثر بی‌توجهی مدفون کرده بودند یا به نحوی از دسترس دور بود می‌گشت و آن‌ها را جمع‌آوری می‌کرد و جالب‌تر اینکه وقتی که چیزی پیدا می‌کرد (مثل فشنگ، نارنجک و...) به‌قدری خوشحال بود که هدیه خاصی به کسی اهدا کرده باشید. یک فشنگ هم برای ما ارزش بسیاری داشت. از طرفی محاصره اقتصادی و از طرف داخل هم هواداران بنی صدر و عوامل داخلی هنوز کاملاً کنار زده نشده بودند و بعضی از محورها مثل محورما حتی فشنگ برای جنگیدن اولیه نداشتند و ارزش کار محمود و اهمیت دادن او به بیت المال در آن زمان بیشتر و بهتر ملموس بود.»

دوستش همچنین گفته است: «در محور کرخه نور در سال 1360 شبی عراقی‌ها اقدام به پاتک سنگینی کردند. حدود بیست نفر آرپی‌جی‌زن با هم روی پت کنار رودخانه می‌آمدند و یک‌دفعه با هم اقدام به شلیک آرپی‌جی می‌کردند که برای ما ترسناک و دشوار بود. چون فشنگ کافی و نیروی کافی برای پاسخ‌گوئی مناسب به پاتک عراقی‌ها نداشتیم ولی در این برهه و زمان -که خیلی‌ها پناه می‌گرفتند- محمود به سازماندهی بچه‌ها و نیروی خودش می‌پرداخت و برای مقابله آن‌ها را آموزش می‌داد و روحیه آن‌ها را نیز بالا می‌برد. پاتک چند ساعتی ادامه داشت، اما به حول و قوه الهی و کمک ائمه اطهار(علیهم‌السلام) عراقی‌ها بدون این‌که هیچ نوع صدمه‌ای به ما وارد کنند مجبور به عقب‌نشینی شدند و به خاکریز خودشان بازگشتند. مدیریت و روحیه محمود در این راستا ستودنی بود.»
پدرش می‌گوید: وقتی سپاه با رفتن ایشان به جبهه مخالفت می‌کرد می‌گفت: «پدرجان من که با سپاه قرارداد نبستم که همیشه پشت میز باشم. کدام مرگ بهتر است آنکه به دستور امام این فرزند حسین در جبهه شهید شوم یا در بستر بیماری بمیرم.»
محمود در نامه‌اش نوشته است: «تقوا، واجبات، حلال و حرام را فراموش نکنید. از بذل جان و مال خود برای بقای اسلام غفلت نکنیدو برای طول عمر امام زیاد دعا کنید. شکر خدا را کنید که چنین رهبری دارید و ناشکری نعمات خدا را نکنید. به فکر مال مستضعف و مسلمانان باشید و از صدور انقلاب اسلامی به کشورهای دیگر غافل نشوید و برای ما دعا کنید.»
محمود 9ماه در جبهه حضور مستمر داشت و 3بار به جبهه اعزام شد. سرانجام در عملیات فتح‌المبین در رقابیه شرکت کرد. او با اینکه مسئول بود، ولی به‌عنوان نیروی تیرانداز هنگامی که قصد خاموش کردن تیربار دشمن را داشت که از پیشروی نیروها جلوگیری می‌کرد براثر اصابت ترکش به سر در پنجم فروردین ماه سال 1361 به درجه رفیع شهادت نائل گشت. او اولین شهید خانواده بود.
شهید محمود غلام‌حسینی در فرازی از وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «می‌خواهم که در مرگ من عزاداری نکنید، چرا که به نظر من شایسته نیست کسی وارد بهشت شود و ما برایش گریه کنیم. نماز جمعه را فراموش نکنید و همیشه در نماز جمعه مرا یاد کنید و از اعمال نیک کوتاهی نکنید و از اعمال شر بپرهیزید.

از تمام برادران دانش‌آموز، کارگر و دهقان می‌خواهم سنگرهای خود را خالی نگذارند و از حمایت روحانیت مبارز و واقعی غافل نشوند.» 
پیکر مطهر شهید محمود غلامحسینی را در بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپردند.




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات