شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید ناصری-فریبرز

شهید  ناصری قره شیران
نام پدر: تیمور
تاریخ تولد: 15-3-1339 شمسی
محل تولد: تهران

سن:22

دیپلم

تاریخ شهادت : 16-1-1361 شمسی
محل شهادت : شوش

فتح المبین

گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج


https://s30.picofile.com/file/8468348776/%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1%DB%8C_%D9%82%D8%B1%D9%87_%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%B2.jpg



بسم الله الرحمن الرحیم

من شرمم می آید که خود را در مقابل این عزیزان سرشار از ایمان و عشق و فداکاری به حساب آورم. آنان با عشق به خدای بزرگ به معشوق خویش پیوسته، ما هنوز اندر خم یک کوچه هم نیستیم. (امام خمینی)

باز هم سخن از اصحاب فجر و نور دیدگان و عاشقان حسین(ع) که خانه به دوشانِ مهاجر و سنگرنشینان
قله های رفیع شهادت هستند آغاز می کنیم.
شهید فریبرز ناصری در سال 1339 در یک خانواده مذهبی و متعهد در شهر تهران چشم به جهان گشود و پس از دوران طفولیت وارد مدرسه ابتدایی تهران بزرگ شد و پس از آن در مدرسه راهنمایی شمس ادامه تحصیل داد، تا اینکه در سال 1355 به علت شلوغی و ازدیاد جمعیت و نیز یک سری مشکلات زندگی به شهرستان کرج نقل مکان کردند و جهت کمک خرج خانواده اش مجبور شد شبانه ادامه تحصیل دهد و روزها در کارهای متفرقه مشغول شود.
او با یک دنیا وقار و متانت و صبر و بردباری در برابر مسائل و مشکلات خم به ابرو نمی آورد اما منشأ اصلی این حرکت استکباری را شاه و دستگاه سر تا پا فسادش می دانست و به محض شروع اولین حرکت انقلاب اسلامی که از قم آغاز و سرتاسر خطة ایران را با شعار «الله اکبر و خمینی رهبر»، در بر گرفته بود، خود را به سیل خروشان امت حزب الله رساند و همراه با این حرکت سیل آسا که از مسجد و محراب آغاز می شد و روحانیت مبارز و خستگی ناپذیر پیشرو این قیام بود، او هم در اکثر تظاهرات و راهپیمایی ها و پخش اعلامیه های امام نقش فعالی داشت.
او هنگامی که امام را شناخت، واقعاً به امام عشق می ورزید و در وصیت نامه، از اینکه حضرت امام را دیر شناخته، اظهار تأسف و تألم کرده بود و به مردم توصیه می کرد که قدر چنین رهبر عالی قدر را بدانید که وجود حضرتش نعمتی است پس عظیم.
او براستی عاشق اسلام و امام و انقلاب بود و آنجه در توان داشت در این راه مضایقه نمی نمود و پس از پیروزی در 22 بهمن سال 1357 که به قول امام مان «انفجار نور بود» و خفاشان شب پرستی که تاب و تحمل نورافشانی انقلاب اسلامی ملت مسلمان و قهرمان ایران را نداشتند، شروع به توطئه چینی و ایجاد اختلال در روند حق طلبانه جمهوری نوپای اسلامی مان نمودند که ذکر همه این موارد از حوصله این گفتار خارج است و جهت خالی نبودن عریضه به یکی از مهمترین آنها که همانا تحمیل جنگی ناخواسته و نابرابر بر ملت مسلمان ما بود، اشاره ای گذرا و مختصر می نمائیم.
هنگامی که استکبار جهانی از مجموعة توطئه های داخلی خود برای وارد کردن ضربه اساسی بر حاکمیت اسلامی و انقلابی نهضت امام خمینی مأیوس می شود، به موازات یأس دشمن، حرکت جهانی انقلاب در جهت حمایت عملی از مسئله آزادی قدس و اخراج اسرائیل فعال و فعال تر می شود، دشمنان جهانی انقلاب اسلامی به موازات چنین یأسی زمینه های تجاوز خارجی را در شکل جنگی گسترده علیه جمهوری اسلامی، تدارک می بینند؛ اما عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
با هجوم تجاوزکاران بعثی، شیفتگان انقلاب اسلامی و سربازان روح الله بار دیگر از سنگرگاه مساجد (که از همین مساجد بود که رژیم خون آشام پهلوی را به زباله دان تاریخ فرستادند)، به عنوان پایگاه آموزش و تدارکات جبهه استفاده کرده و چنان درسی به صدام و صدامیان دادند که دیگر هوس تجاوز به سرزمین پیروان حسین(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت را نکنند. زیرا که پیروان حسین(ع) در مکتب خون، پرورش یافته اند و این موضوع را مغزهای علیل و ناتوان کاخ نشینان سرخ و سفید، توان تجزیه و تحلیل نیست.
آری! شهید ناصری از جمله خیل عظیم صف شکنان سپاه توحید بود که بلافاصله پس از تجاوز بعثیان تمامی کارهایش را رها کرد و پس از طی یک دوره آموزشی فشرده، در پادگان شهید باهنر کرج عازم کربلای خون رنگ جنوب شد و در هنگام عزیمت به جبهه، آخرین توصیه هایش این بود که در شهادت من لباس سیاه نپوشید و گریه و زاری نکنید و شاید یک ماه هم جنازه من به دستتان نرسد و این آخرین صحبت های من به شماست و رفت.
بعد از چندین ماه نبرد، مأموریت وی به پایان رسید، اما او به منزل تلفن زد و گفت: ای مادرم، من به خانه بر نمی گردم، تا آنکه جنگ تمام شود و برق کفر سرنگون شود و گام های استوار ظفرمندان لشکر اسلام به صحن و سرای اباعبدالله الحسین(ع) برسد. عملیات غرورآفرین فتح المبین از راه رسید و او در کنار هزاران دلاور رزمجوی اسلام، سیاهی شب را دریدند و دشمن زبون را کیلومترها عقب راندند و هزاران نفر از دشمن را کشته و زخمی و اسیر کردند.
شهید ناصری از شبانگاه تا سپیده دم ایثار و فداکاری از خود نشان داد و در طلوع فجر سپیده، معبود او را فرا خوانده بود و خیل عشاق در کنار سفره أباعبدالله الحسین در انتظار او و یارانش بودند. صفیر گلوله بعثیان، نقش بر زمینش کرد و در خون غلطید و جنازه پاک و مطهرش پس از یک ماه گمنام ماندن در معراج الشهداء، به دست خانواده اش رسید و در گلزار شهدای امام زاده محمد(کرج) به خاک سپرده شد.
به امید اینکه دو ملت مظلوم ایران و عراق هرجه زودتر از شر حکومت بعثی صهیونیستی صدام عفلقی رهایی یافته و با اتحاد و انسجام دو ملت مسلمان، جبهه ضد استعماری و ضد استکباری اسلام مستحکم تر شود.(ان شاءالله)

شهادت لاله را روئیدنی کرد           شهادت جامه را پوشیدنی کرد
****

نویدشاهد البرز؛

 شهید گرانقدر « فریبرز ناصری قره شیران» با نام مستعار « محمد» که فرزند « تیمور» و « عارفه» می باشد در پانزدهم خرداد ماه 1339، در «تهران» دیده به دنیا گشود. وی بعد از اخذ مدرک دیپلم متوسطه مدتی برای امرار معاش به کار در یک لوازم تحریری پرداخت و سرانجام در روزهای دفاع مقدس ردای مصاف برای دفاع از وطن را به تن نمود و در دفاع از میهن خود و در راه آرمان های خود جان خود را به جانان تقدیم نمود و در روز شانزدهم فروردین ماه 1361، به دیدار معبود حقیقی خود شتافت. تربت پاک شهید در گلزار شهدای در جوار امامزاده محمد کرج در کنار مزار دو دایی شهیدش جایگاهی که مطهرترین مردان خدا آرمیده اند.

نامه های به یادگار مانده از شهید گرانقدر «فریبرز(محمد) ناصری قره شیران»:

«و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله... » آیه 39 سوره انفال

و با کافران بجنگید تا فتنه اى برجاى نماند و دین ( حاکمیّت ) یکسره از آنِ خدا باشد. پس اگر از جنگ باز ایستادند و تن به سازش دادند، خدا حکم خود را درباره آنان اعلام خواهد کرد، چرا که او به آنچه مى کنند بینا است.

سلام بر روح خدا خمینی بت‌شکن رهبر مستضعفین جهان و درود بر روان پاک شهدای راه اسلام و با آرزوی فرج امام زمان و سلامتی امام خمینی(ره) خدمت شما سروران و عزیزانم سلام عرض می‌کنم و توفیق و سلامتی شما را از خداوند تبارک و تعالی خواهانم و اگر جویای حال کوچکتان باشید به لطف خدا خوب و سلامت هستم و مشغول گذراندن بهترین دوره از زندگانیم هستم مخصوصاً از این به بعد که زندگی جدیدتری را شروع کرده‌ام یعنی از ساعت 30: 8 شب زندگی جدید من شروع شد. در این ساعت ما به دعای کمیل که توسط برادر آهنگران و شرکت حدود دوهزار سرباز امام زمان در میدان صبحگاه اجرا شد، رفتیم و همین الان که این نامه را می‌نویسم حدود ساعت 30 :11 است که از دعا آمده‌ام و در ضمن فکر می‌کنم آخرین نامه باشد چون فردا صبح ساعت سه و نیم یا چهار ما به خط مقدم جبهه می‌رویم تا برای حمله که تا چند روز دیگر انجام می‌شود آماده شویم.

دیروز و پریروز هر چه تلفن می‌زدم خط آزاد نمی‌شد تا با شما حرف بزنم دوبار که گرفت کسی تلفن برنداشت بگذریم. دلم برای همه شما تنگ شده مخصوصاً «پروین و علی» البته برای شماها هم تنگ شده اما برای این دو خیلی بیشتر.

راستی! از کاظم چه خبر؟ از قول من به او سلام برسانید. پدر و مادر عزیزم از راه دور دست هر دو سرور عزیزم را می‌بوسم و آرزو دارم که مرا ببخشید چون واقعاً من برای شما پسر خوبی نبودم و شما را زیاد اذیت کردم مرا ببخشید و حلالم کنید. اما افسوس که دیگر دیر شده و من دیگر نمی‌توانم به شما خدمتی کرده و تلافی گذشته را دربیاورم و از شما می‌خواهم خوشحال باشید.

در ضمن مراسم جشن مرا، شهادت مرا خیلی ساده بگیرید و پول آن را به خانواده‌های فقیر کمک کنید. این چند مطلبی را که می‌نویسم به وصیت‌نامه من اضافه کنید. «من در دنیا چیزی ندارم چیز چند کتاب که آن را به کتابخانه المهدی (بهار) بدهید و اگر از طرف سپاه یا دولت خون‌بهایی به شما دادن قبول نکنید و آن را نگیرید و مراسم جشن شهادت مرا ساده در مسجد بهار گرفته و پول اضافی آن را به خانواده‌های فقیر کمک کنید و بدهید».

از راه دور روی برادران و خواهر عزیزم را می‌بوسم و از همه آنها می‌خواهم که مرا ببخشند چون من به آنها خیلی بی‌احترامی کرده و بعضی وقتها آنها را کتک هم زده‌ام. قاسم جان یادم می‌آید وقتی که گفتی می‌خواهی به جبهه بیایی من به تو چند حرفی زده‌ام که همه آنها اشتباه بود گفته بودم تو اسلام را نمی‌شناسی اما اشتباه می‌کردم زیرا تو از همه ما هم بیشتر می‌شناسی اما خوب راه مبارزه را اشتباه گرفته بودی چون تو اول با درس و مطالعه و در جنگ‌های بعد یا در تابستان به جبهه برو و راه من و دیگر برادران را ادامه بده انشاءالله که مرا می‌بخشی. اکبر آقا جان! دیگر سفارشی نمی‌کنم با بچه کار کن و مسؤولیتی را که داری به نحو احسن انجام بده و بچه‌ها را با خود به نماز جماعت و نماز جمعه ببر و همچنین در دعاهای توسل و ندبه و کمیل شرکت کنید. «علی و پروین» عزیزم با هم دوست باشید و همانطور که امام عزیز گفته همه وحدت کلمه را حفظ کنید و با همه مهربان باشید. شما هم حتماً مرا می‌بخشید. دیگر وقت شما عزیزان و سرورانم را نمی‌گیرم. خدانگهدار و حافظ شما باشد. راستی نماز شب یادت نرود مادر عزیزم. حتماً همه مرا سر نمازها و نماز شب دعا کنید. تا خدا گناهان مرا ببخشد و برای سلامتی امام دعا کنید و برای فرج امام زمان هم دعا کنید. پیروز و موفق باشید.

قربان همتان محمد نوزدهم اسفند ماه 1360


سلام بر خمینی بت‌شکن سلام بر شهدای راه اسلام. سلام بر پدر و مادر و خواهر و برادرانم، عزیزان و سرورانم الان که این نامه را می‌نویسم آخرین لحظه از اقامت ما در فرودگاه است. الان ساعت بیست و پنج دقیقه مانده به هفت شب است تا یک ساعت دیگر ما برای حمله حرکت می‌کنیم و ان شاءالله تا فردا ساعت دوازده الی یک بعد از ظهر بهترین عیدی را به امام زمان و امام خمینی و شما امت مسلمان ایران خواهیم داد.

پدر و مادر عزیزم مرا حلال کنید چون پسر بدی برای شما بودم و برادران و خواهر عزیزم شما هم مرا حلال کنید چون برادر خوبی برای شما نبودم مرا حلال کنید. خدمت دائی عزیزم و خانواده محترمشان سلام عرض می‌کنم. دائی جان شور و حال مرا شما الان می‌دانید چیست. دیگر وقت تنگ است نمی‌توانم بیشتر برایتان بنویسم. دائی جان اول از خدا و بعد از شما که وسیله‌ای برای هدایت من شده‌اید بی‌نهایت تشکر می‌کنم. خدا نگهدار. به برادران همکارتان سلام برسانید. مرا حلال کنید. عمه و برادران و مریم تازه مرا حلال کنید. می‌دانم شما را زیاد کتک زده‌ام مرا حلال کنید. عمو و زن عموی خوبم و فرج و هما و بهرام و بابک عزیزم مرا حلال کنید. خدمت بابابزرگ و صیاد سالار با خانواده سلام می‌رسانم. عزیزان و سرورانم مرا حلال کنید. اگر بی‌احترامی از من دیده‌اید مرا ببخشید. صفر داداش و زن عمو و سمیه ما هم مرا شما هم حلال کنید. این پیام مرا همه گوش داده و به آن عمل کنید بعد شهادت مبادا گریه یا عزاداری کنید چون عروسی من امشب است و قبل از همه شما خود به خودم تبریک می‌گویم. بعد از شهادت من سر درب خانه‌هایتان پرچم سبز «لا اله الا الله» را به اهتزاز درآورده و جشن بگیرید چون از شما هم نیز یک نفر به «جندالله» پیوست بعد از نماز شب و نمازهای یومیه امام زمان را دعا کنید تا فرج ایشان نزدیک شود و برای سلامتی امام زمان را دعا کنید تا فرج ایشان نزدیک شود و برای سلامتی امام و مغفرت من از خدا دعا کنید.

خدانگهدار همه شما محمد بیست و هشتم اسفند ماه 1360، ساعت بیست و پنج دقیقه به هفت شب


*****

وصیت نامه شهید:


بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تَحسَبَنّ ألذین قُتِلوا فی سبیل اللهِ أمواتاً بَل أحیاء عِندَ رَبّهم یُرزَقون
(گمان مکنید کسانی که در راه خدا کشته می شوند، مرده اند بلکه آن ها زنده هستند و در نزد خدایشان روزی دارند.)
و قاتِلوا فی سبیل الله ألذین یُقاتلونکم ولا تَعتَدوا إنّ الله لایُحِبّ ألمُعتَدین
(بجنگید در راه خدا با کسانی که با شما می جنگند اما متجاوز نباشید که خدا متجاوزین را دوست ندارد.)
سلام و درود فراوان بر امام امت، خمینی بت شکن، امیدوارم که این سلام من به امام و رهبرم برسد
ان شاءالله.

من خودم را یکی از سربازان جانباز اسلام و قرآن می دانم و به همین دلیل هم، دارم بسوی جنگ با کفار حرکت می کنم.
آری! ای امام عزیز و ای رهبر کبیر انقلاب؛ بهترین دوران زندگی من از زمانی آغاز می شود که تو را شناختم و دیدم که چگونه به یاری خداوند و به دفاع از محرومین جهان و مستضعفین قیام کردی و ابرقدرت-ها و بت های زمان را ابراهیم وار درهم کوبیدی و اسلام را که دچار خموشی گشته بود، زنده نمودی، بخاطر همین هم خودم را یکی از سربازان کوچک تو می دانم که همان راه اسلام است
ای رهبر عزیزم! سوگند یاد می کنم، به جان زهرا(س) تا آخرین قطرة خونم و تا آخرین لحظة عمرم در راه تو که راه حسین شهید، آن سالار شهیدان است، در سنگر جبهه های حق علیه باطل با کفار جهانی بجنگیم و اگر خدا من را یک سرباز لایق دانست، شهادت را آگاهانه با تمام وجودم انتخاب و به استقبالش می روم.
سلام بر خمینی، درود بر شهیدان، آری درود بر امام که هم، زبان ملت های مستضعف است و هم قلبش برای محرومان و ستمدیدگان می تپد. افسوس که 21 سال از عمر من می گذرد و تمام عمرم را با خط امام آشنا نبودم و گناهائی را مرتکب شده، یعنی از نعمت هایی که پروردگار به من داده سپاسگزاری نکردم و بیشتر از همه از نعمت بزرگ رهبری و مرجع تقلید، روح خدا، خمینی بت شکن را توفیق نیافتم تا آن طور که باید در گفتارش تفکر کنم. و نیز سعادت نداشتم از نزدیک امام را زیارت کنم تا بیشتر بشناسمش، افسوس و صد افسوس که با او همسفر بودم ولی با ولایتش آشنا نشدم تا راه را از چاه تشخیص بدهم، اما اینک خوشحالم که با رضایت کامل و با تمام وجودم به امر امام عزیزم مجری هستم.
من این مرگ را که می دانم که نصیبم خواهد شد، از عسل هم شیرین تر می دانم، چون اطاعت از رهبری امام را یک امر شرعی و واجب می دانم و این وظیفه هر فرد مسلمانِ مکتبی است که از شهادت باکی نداشته باشد، زیرا شهادت سعادتی است که نصیب هر کس نمی شود. به هر حال امید زیادی برای شهادت دارم و همیشه در هنگام نماز خواندن آرزوی شهادت می کنم.
شهادت را یک افتخار می دانم، برای مکتبم، رهبرم، خانواده ام، دوستانم، خویشان و...و من پوزش می خواهم در اینجا چون در این موقع که اینها را می نویسم از شوق رفتن و قدم گذاشتن در آن یعنی پیوستن به لقاءالله، گاهی کلمات را تکراری می نویسم ولی تو را بخدا گوش بدهید این جمله را:
امام عزیز می گوید که «من خدمتگزار شما هستم»، خوب ما جه هستیم؟ و باز امام می فرماید که «چشم امید من به شما جوانان است»؛ ما هم که سربازان امام زمان هستیم او را تنها نخواهیم گذاشت و یار و یاور او خواهیم بود.
به امید آن روزی که رادیو اسلامی ایران مان اعلام کند: توجه، توجه، توجه کنید؛ هم اکنون پاسداران امام زمان(عج) با نایبش امام خمینی وارد کربلا و حرم امام حسین(ع) می شوند.
اما سخنی با شماها دارم؛ من به همة شماها وصیت می کنم مخصوصاً تو ای مادر! هرگونه افسردگی و نارضایتی و ناراحتی مطمئناً باعث عذاب روح من خواهد شد و حتماً خوشحال و امیدوار باشید.
مادرم! برای من مبادا گریه کنید، چون من شهید راه اسلام هستم و شهادت من شب دامادی من است، در شهادت من سیاه مپوشید، ماتم زده مباشید، عزا نگیرید چون غمگینی شما، اسلحه ای است در دست دشمن، اما شادی شما در مرگ من، عزای کفار و منافقین و جشن مسلمین است.
و تو ای پدر، اسماعیل خود را ابراهیم وار تقدیم خدا کردی و این مأموریت از جانب خداست، باید همه دوستان و خویشان مخصوصاً پدرم شاد باشند. هنگام خبر شهادت من، موقع عروسی مرا در نظر بگیرید و
آن گونه باشید که شهادت بهترین راهی است که یک شخص می تواند انتخاب کند که این سعادت را خدا نصیب من کرده است و من هم در آن راه، آگاهانه قدم گذاشته ام. بعد از نماز مرا دعا کنید تا خدا قربانیت را قبول کند.
اما شما برادرانم! کاظم، اکبر، قاسم، علی رضا؛ راه من را ادامه دهید تا پیروز شوید.

 پدر جان! من شرمنده ام که برای تو فرزند خوبی نبودم و نیز شرمنده ام که این را می گویم، چون که من هرچه دارم از آنِ توست. کتاب هایم را مقداری به بچه ها و بقیه را به بسیج بدهید. لباس هایم را به فقرا بدهید. در ضمن مقداری که طلبکاری و بدهکاری دارم، صورتش در نزد مامان می باشد، حساب کنید و ضمناً ختم مرا در مسجد المهدی خیابان بهار بگیرید و از همان جا تشییع کنید.
اما تو ای خواهرم، حجابت را رعایت کنید، چون حجاب زن سلاح آتشین است بر قلب دشمنان. زندگی را مثل حضرت زینب (س) و حضرت فاطمه (س) ادامه دهید و مطالعه، زیاد کنید.
اما سخنی با دوستان و خویشانم! امیدوارم مرگ و شهادت من عامل حرکت و تحرکی باشد در راه اسلام و قرآن و امیدوارم که مرگ من در راه اسلام و قرآن، جوششی در جوانان به وجود آورد.
1- مراسم جشن شهادت من را خیلی ساده بگیرید و پول آنرا به خانواده های فقرا بدهید.
2- من در دنیا چیزی بجز چند کتاب ندارم که آنرا به کتابخانه المهدی بدهید.
3- اگر از طرف سپاه یا دولت خون بهایی به شما دادند، قبول نکنید و آنرا نگیرید.
4- مراسم جشن مرا در مسجد المهدی بهار بپا دارید و از همه شما می خواهم که مرا حلال کنید، چون من شماها را اذیت کرده ام. پدر جان! امیدوارم که بخاطر از دست دادن من غصه و افسوس نخورید و بدانید که شهادت حدّ نهایی تکامل یک انسان است و آمادة از دست دادن بقیه فرزندانمان نیز باشید، چون در راه خدا باید انسان از عزیزترین عزیز خود بگذرد.
5- اکبر جان! دیگر سفارش نمی کنم، با بچه ها کارکن و مسئولیتی را که داری به نحو احسن انجام بده و بچه ها را با خود به نماز جماعت و به نماز جمعه ببر و نیازی ندارد که بگویم در دعاهای توسل و دعای کمیل شرکت کنید.
از همه شما می خواهم با یکدیگر دوست و طبق فرمان امام عزیز، وحدت کلمه داشته باشید. امیدوارم که این انقلاب زمینه ساز انقلاب حضرت مهدی(عج) باشد. به امید پیروزی تمام مسلمین در جهان بر همه کفار. سلام بر مهدی(عج)، سلام بر حضرت آیت الله امام خمینی و یارش آیت الله منتظری و دیگر یارانش.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ
(با کافران بجنگید تا دیگر فتنه ای نباشد و دین، تنها، دین خدا شود.)


والسلام علی من التبع الهدی
محمد ناصری
در حمله فتح المبین- روز ششم فروردین 61- در جبهه دشت عباس



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات