شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید بابا-مسعود
شهید مسعود بابا
نام پدر: منصور
تاریخ تولد: 20-3-1343 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
دانش‌آموز سوم دبیرستان
تاریخ شهادت : 12-2-1361 شمسی
سن:18
محل شهادت : دارخوین
عملیات:بیت المقدس
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج


بیستم خرداد 1343، درشهرستان کرج چشم به جهان گشود. پدرش منصور، کارمند سازمان آب بود و مادرش مادر نام داشت. دانش‌آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضوریافت. دوازدهم اردیبهشت 1361، در دارخوین بر اثر اصابت ترکش به کمر، شهید شد. پیکر او را در امامزاده محمد زادگاهش به خاک سپردند.


بسم رب الشهداء و الصدیقین

«مسعود» در یک خانواده متوسط و مذهبی در شهرستان کرج در سال 1343 متولد شد. چون مسعود تنها پسر این خانواده بود، بسیار مورد علاقه پدر و مادر و اقوام قرار می گرفت، از همین نظر سعی می شد مسعود را از نظر روحی و جسمی هرچه بهتر پرورش دهند.
«مسعود» با همه مردم مخصوصاً طبقه فقیر و محروم بیشتر دمخور بود و بین بچه ها با آن کس که از همه فقیرتر و مؤمن تر بود، با او دوست می شد. وی رویی گشاده و چهره ای خندان داشت و با همه برخورد خوبی داشت. در کارهایش با خانواده مشورت می کرد و هیچ گاه پیش نیامده بود که بدون اجازة پدر و مادرش جایی برود. وقتی که در خانه بود، بیشتر کارها را انجام می داد و مانع آن می شد که اهل خانه برایش کاری انجام بدهند، حتی اکثر مواقع غذای خود را خودش آماده می کرد و به کسی نمی گفت برایم چیزی بیاورید. رفتارش با خانواده خیلی خوب و مهربان بود. سخنان پسندیده میزد. از شوخی بیجا پرهیز می نمود. بیشتر اوقاتش را در خدمت مردم گذاشته بود و برای مردم محروم وسیله تهیه می کرد؛ مثلاً اگر خانواده ای برایشان آوردن نفت و گاز و نان مشکل بود، مسعود با رویی گشاده به کمک آنان می شتافت و همیشه از این کارش راضی و خشنود بود.

وی از حافظه و استعداد عجیبی برخوردار بود. روحیة عبادت او بسیار قابل توجه خانواده و اقوامشان قرار گرفته بود. او از سن 8 سالگی نمازخواندن را شروع کرد و از سن دوازده سالگی شروع به روزه گرفتن نمود. علاقه بیش از حد او به انجام فرائض دینی و شرکت در جلسات مذهبی نظیر نماز جماعت و هیئت های عزاداری مساجد و فعالیت بیش از اندازه اش در دوران انقلاب، خود مبیّن روحیة عظیم اسلامی و این تجسم اخلاق اسلامی در او بود و این حالت عبادت و عرفانی بودن تا زمان شهادتش مأنوس او بود، به طوری که جهت خودسازی به دستور امامش، شبها را شب زنده دار بود.

«مسعود» در اوایل انقلاب، مبلغی پول از پدرش دریافت نمود و پس از آن به قم مراجعت نمود. در قم با تلاش بسیار توانست چند جلد کتاب و تمثال مبارک امام را فراهم کند و برای آوردن آن به کرج قم را ترک کرد که در میدان انقلاب تهران چند نفر از نوکران شاه ملعون به او مشکوک شدند و خواستند مسعود را دستگیر کنند که برای یک چشم به هم زدن ناپدید شد. این چندمین بار بود که او توانست از دست این نوکران جان خود را نجات دهد.
وی پس از گذراندن دوره ابتدایی به ادامه تحصیل خود در شهر کرج پرداخت تا مدرک سوم راهنمایی را دریافت نمود. چون علاقه شدیدی به کار فنی داشت به کانون کارآموز کرج رفت و در رشته برق و سیم کشی ساختمان ثبت نام و در اولین دوره با موفقیت مدرک قبولی را دریافت کرد. او همچنان به درس خود ادامه می داد تا اینکه پس از چندی در بسیج محل ثبت نام کرد و شروع به فعالیت نمود.

طوری بود که اکثر وقت خود را در بسیج محل می گذراند. تکّه کلامش این بود که این گروهک های آمریکایی چه می گویند، بروند جبهه ها را ببینند، این ایثارگری ها را ببینند، بعد دم از خلق بزنند.

او خود عاشق جبهه بود، عاشق شهادت بود، تشنه شربت شهادت بود تا اینکه در تاریخ 10/1/61 از کرج برای دیدار با خدایش عازم میدانگاه کربلا شد و بعد از رفتن «مسعود» خانه ما بی رونق شد و سکوت همه جا را گرفته بود. آخر ما همین یک پسر را داشتیم و تمام امید و آرزومان همین پسرمان بود. اهل خانه از دوری او می گریستیم تا اینکه اولین نامه اش به دستمان رسید. این نامه آنچنان اثری داشت که سکوت را شکست و ما همه خوشحال و خندان بودیم. از جبهه نوشته بود، از ایثارگری، از شهادت، از امام حسین(ع) و... ما را امیدوار ساخت و ما را به حرکت درآورده بود. تازه متوجه شدیم که «مسعود» چه راهی را انتخاب کرده و به کجا می رود.
بعد از چند روزی سه نامه دیگر دریافت کردیم که هر کدامش را می خواندیم، روحیة عجیبی به ما می داد. همسنگرانش که مجروح شده و برگشته بودند، از ایثارگری «مسعود» و قهرمانی او صحبت می کردند، حتی وقتی که تلفنی با مسعود درباره عروسی خواهرش صحبت کردیم و از او خواستیم که به جشن عروسی بیاید در جواب گفت: ماندن من در جبهه واجب تر از آن است که به خاطر عروسی جبهه را ترک گویم.
ما دیگر امیدی برای برگشتن «مسعود» نداشتیم، چون او عاشق خدا بود و هرکس که عاشق خدا شود، خدا او را خواهد برد. «مسعود» سرانجام پیمان مقدسش را با الله با خون خود تجدید کرد و در صبحگاه روز یکشنبه 12/2/61 در عملیات پیروزمندانه «بیت المقدس» در کربلای «دارخوین» به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

روحش شاد و خاطرش جاوید باد.



وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (سوره آل عمران)

تا حال من مرده بودم و این لحظه که آغاز جهاد و شهادت است، این احساس را در خود می بینم که تازه دارم متولد می شوم و زندگی جاویدان خود را آغاز می کنم.

 شهادت، انسان را به درجة اعلای ملکوتی می-رساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست و مانند گلِ محمدی می ماند که وارثان خون پاک شهیدان از آن می بویند. خدایا شهادتم را در راه اسلام و قرآن که خاری در چشم دشمنان است بپذیر.
پیام برای مادر؛ ای مادر مهربان و عزیزم، سلام مرا بپذیر، حلالم کن. مبادا در فقدانم گریه کنی. در بالای
خانه مان پرچم های سبز سبز برافراز و افتخار کن که فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است.
پیام برای پدر؛ ای پدر ارجمندم، مرا حلال کن و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا روحیه خود را ببازی و گریه کنی، چون گریه تو باعث ناراحتی ماست. دعاگوی پاسداران و رزمندگان اسلام در هر کجای جهان باش.
پیام برای خواهر؛ ای خواهر عزیزم، تو نیز زینب زمان باش و در راه خدا مبارزه کن.
پیام برای امت شهیدپرور؛ ای امت شهیدپرور ایران، تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی، پشتیبانی قاطع و بی دریغ از دولت جمهوری اسلامی و پیوستن به خط امام که همان خط اسلام اصیل محمد(ص) است. در هر کجا هستید، از روحانیت مبارز دفاع کنید تا اسلام را به تمام جهانیان بشناسانید و خون شهیدان را پایمال نکنید. از توطئه های دشمن آگاه باشید و هیچ وقت امام عزیز را تنها نگذارید.
مرا هر کجا می خواهید دفن کنید و این را بدانید اگر شهید شدم، امام حسین (ع) را می بینم واگر زنده ماندم خواهم دید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مسعود بابا
29/1/1361



گلچینی از نامه های شهـــید مسعود بابا به پدرش:
بسم الله الرحمن الرحیم و بسم الله القاسم الجبّارین
پدر عزیزم؛ سلام گرم مرا بپذیر، نامه ای می نویسم از جبهه حق بر علیه باطل، امیدوارم که پیام برسد. از تو تشکر می کنم که با من دوست بودی و هستی و به درد دلم گوش می کردی و برایم درد دل می کردی، پس حال پیام را به گوش خانواده ام و همسنگران بسیجی ام و امت شهید پرور و همیشه بیدار حزب الله برسان؛ بگو که دانشگاهِ کربلا دانشجو می پذیرد، سن مطرح نیست، شغل: حزب الله، مدرک: ایمان به خدا و دانشجویان این دانشگاه با مدرک شهادت فارغ التحصیل می شوند و در ضمن زمان و مکان به هیچ وجه فرقی نمی کند.
(کل أرض کربلا و کل یوم عاشورا)
به مادرم بگو، تو تنها نیستی و از دوری من احساس ناراحتی نکند، مادرانی هستند که چند فرزند شهید داده اند، حال خودشان عازم جبهه هستند. به خواهرانم بگو «مسعود» امیدوار است که حجاب اسلامی را فراموش نکرده و زینب گونه راه مسعود را ادامه دهند و بدانید که این «حجابِ» شما مشت محکمی است بر دهان دشمنان خارجی و یاوه گویان داخلی.
خواهرم آرزو داشتم در جشن عروسی ات شرکت کنم اما جبهه حالی دیگر داشت و مانع از آن شد که خودم را راضی کنم تا جبهه را ترک گویم ودر جشن شرکت نمایم و به هر حال وظیفه هر فرد مسلمان است که از دین و ناموس و وطن خود دفاع کند.
اما ای امت حزب الله و همیشه در صحنه نبرد، بدانید که در جبهه آنقدر نیروی انسانی زیاد است که به هر پادگان و مَقرّی می رویم باید از کثرت جمعیت در پیاده روها برای خودمان جا پیدا کنیم و به هرچه نظر
می افکنیم، از اهدایی شما مردم دلیر به چشم می خورد. خداوند شما را تأیید کند. حال به چند وصیتم گوش فرا دهید:
اولین حرفم این است که امام امت را تنها نگذارید. من به اندازه درک خودم فهمیدم که این خدا چه ارمغانی برایمان آورده، ما این ارمغان را با خون خود خریداری نمودیم، پس ارزان از دست ندهیم.
دوم وصیتم درباره دعای کمیل است؛ ای مردم! بروید، ای مردم بپاخیزید، این دوران دوران خوبی است، شب های جمعه را با ناله های خود عطرآگین کنید و برای امام و مجروحین دعا کنید، ما هم به دعای خیر شما نیازمندیم، این دعاهای شماها بود که صدام و صدامیان را به سقوط نزدیک کرد.
دیگر کلام این است که شهدا را فراموش نکنید و بر مزارشان بروید، آخه اینها به گردن ما خیلی حق دارند.
سخن دیگر این است که مجروحین را گرامی دارید و به عیادتشان بروید، اینها خیلی عزیز هستند و کسانی هستند که امام زمان(عج) به عیادتشان می رود.
پدر بزرگوار از تو می خواهم که مرا حلال نمایی و دیگر عرضی ندارم بجز سلامتی شما. خداحافظ پدر عزیزم.
این بود پیام و نامه آغشته به خون شهید که ما فریاد بزنیم: «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه-دار».
روحش شاد و راهش پر رهرو و یادش گرامی باد.







دفتر دبیرخانه دبیرستان

https://s24.picofile.com/file/8455750526/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7_%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF.jpg


نظرات (۱)

سلام ودرودبرشهیدان به خون خفته

قلم وزبان قاصروالکن است تارشادت های این جوانمردان راتوصیف کند.خوش به سعادتشان ماکه ازغافله شهداعقب ماندیم.امیدواریم مارانیزشفیع باشند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات