شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید مشهدی-صفر

شهید صفر مشهدی
نام پدر: علی اکبر
تاریخ تولد: 5-6-1343 شمسی
محل تولد: مرکزی - ساوه

سن:18سال

سوم دبیرستان

تاریخ شهادت : 23-8-1361 شمسی
محل شهادت : سومار

مسلم بن عقیل

گلزار شهدا: بی بی سکینه
تهران - شهریار - صفادشت



شهید صفر مشهدی در سال 1343 در زرند ساوه در خانواده متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. خانواده وی به کرج نقل مکان کردند. در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی وارد بسیج شد و به طور مستمر به فعالیت پرداخت تا اینکه جنگی ناخواسته بین حق و باطل در گرفت و این بار استکبار جهانی خواست از راه دیگری این انقلاب نوپا را از پا در آورد، به همین علت شهید عزیز جبهه و جنگ را واجب تر از مدرسه دانستند و به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید تا اینکه سرانجام با رشادتها و فداکاریهای زیادی که از خود نشان دادند در تاریخ بیست و سوم آبان 61 در عملیات پیروزمند مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار بر اثر اصابت ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.


فرازی از وصیت نامه شهید:


«اللهم ارزقنا توفیق شهادت فى سبیلک» خدایا توفیق شهادت در راهت را به من عطا فرما

خدایا توفیق شهادت در راهت را به من عطا فرما.

این‌ جانب صفر مشهدى فرزند على اکبر متولد سال  1343 شماره شناسنامه ‌100ساکن‌ مردآباد کرج‌ براى‌ آخرین بار در مشهد خویش‌ ایستادم و چنین‌ گفتم که‌ اى یاران وقت‌جهاداست برپا خیزید وقت بیدارى است برپاخیزیدکه قافله‌ در حرکت است‌ .

وقت‌امتحان و امضاء تعهد به خداست هر قدمى که برمى‌دارم و هر لحظه‌ایکه میرسد خود را به مرگ نزدیک مى بینم که عاشق چنین‌ مردنم، که مرگ را به پیشباز آمده‌ام، که ادریس از چنین مردن شد پایدار نه مرگى که با وسواس و وحشت به طرفم‌ آید مرا به‌ زمستانى سرد بکشاند کـه گریزانم فزت به رب الکعبه.

هرانقلابى دو چهره دارد «خون و پیام» که خون سرخم را با چه توپها و خمپاره ها هم‌آواز خواهم کرد و وظیفه شما وارثان برحق شهیدان رساندن پیام این بنده حقیر و گناهکار به امت قهرمان و تمام آزادگان جهان است . 

«از شهادت خوشحال باشید و به آسانى از آن استقبال کنید»

این خاطره از زبان همرزمان شهید نقل شده است، به نام‌های چراغی و رضا مشهدی و هاشم‌خانی که در عملیات طریق‌القدس در منطقه عملیاتی سومار همرزم شهید بودند: در زمان عملیات در داخل سنگر (سال 61) از ترس و وحشت عجیبی در موقع عملیات نگران بودیم و روحیه خود را حسابی باخته بودیم ، شهید صفر مشهدی هر موقع این حالت در دوستان و همرزمانش بوجود می‌آمد شروع به خواندن قرآن و روحیه دادن به دوستانش بود که هم خود تسکین می‌یافت و هم دیگران.

و هر موقع آتش خمپاره عراقیها شدت می‌یافت دوباره همرزمهایش داد می‌زدند مشهدی چرا بیکار نشستی. سریع قرآن بخوان و شهید با خواندن قرآن به آنها دوباره روحیه می‌داد و خیلی وقتها هم بعضی رزمندگان می‌گفتند: مشهدی این چه موقع قرآن خواندن است. دراز بکش که خمپاره‌ها می‌بارند و همه با تعجب می‌دیدند که او فقط حواسش به خدا و خواندن قرآن است.

 مزارم اینجاست

برادر شهید چنین برایمان نقل می کردند: در سال 1360 تابستان ‌آن سال به اتفاق فامیلهایی که از بوئین‌زهرا به ماهدشت تشریف آورده بودند و به اتفاق اعضای خانواده و فامیلها و شهید مشهدی برای زیارت حضرت بی‌بی سکینه که امامزاده‌ای نزدیک شهر است و خواهر امام رضا به حساب می‌آید به آنجا رفته بودیم. شهید پس از فاتحه‌خوانی کنار مزار شهید شهید مسعود گروسی، «شهید صفر» رو به فامیلها و خانواده کرد و گفت: این زمین خالی که کنار شهید گروسی است را علامت می‌زنم که مرا بعد از شهید شدن، در اینجا دفن کنید و یکی از وصیتهایم هم همین است. همه فامیلها با شوخی و خنده گفتند این چه حرفی است که می‌گویید، خدا نکند چنین اتفاقی بیفتد. ولی شهید با خنده گفت: از من گفتن. من حرفم را گفته باشم و سخنم هم جدی است. در سال بعد در آبان ماه 61 فهمیدیم که او عاشق شهادت است و جایش را نیز به حق انتخاب کرده بود.

عاشق شهادت

به نقل از برادر شهید: من وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم روزی با شهید در حال رفتن به زمین کشاورزیمان بودیم و شاید شهید بهترین حالی که می‌توانست احساس خود را بیان کند صحبت کردن با من بود که دوازده سال بیشتر نداشتم.او به من گفت که عاشق شهادتم و بالاخره به این هدف خواهم رسید اگر لایق چنین سعادتی باشم دوست دارم تو اولین کسی باشی که عکس بزرگ مرا در موقع تشییع جنازه‌ام در جلوی هیئت بدست بگیری و افتخار کنی که برادرم به بالاترین آرزویش رسیده است. من هم که سن و سال بیشتری نداشتم با خنده ولی جدی گفتم چشم داداش. حتماً این کار را خواهم کرد. و واقعاً هم وقتی برادرم شهید شد من به سفارش و وصیت او عمل کردم و عکس بزرگ او را در موقع تشییع جنازه‌اش به دست گرفتم.

 روزی آقای حسین رزم‌آیین هم رزم شهید برای پخش سهمیه نفت به منزل ما آمدند و گفتند: این شهید بزرگوار عجیب عاشق شهادت بود. گفتیم چطور. گفت: حقیقتش من در سال 61 با شهید بزرگوار با هم سوار قطار شدیم که به طرف منطقه  منطقه عملیاتی جنوب میرفت. این شهید با کمال سادگی به من گفت: حسین جان تو آرزوی شهادت داری. گفتم: اینها همه حرف است نه مشهدی جان من سرباز حقم و آرزو می‌کنم هر چه زودتر سربازیم تمام شود و صحیح و سالم به خانه‌ام برگردم و تشکیل زندگی بدهم. ولی شهید گفت: ولی من آرزوی شهادت دارم و از خداوند می‌خواهم که این را نصیبم کند و واقعاً همچنین شد و خداوند چنین توفیقی نصیبش کرد.

https://s24.picofile.com/file/8455751134/%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B5%D9%81%D8%B1.jpg


https://s30.picofile.com/file/8468348676/%D9%85%D8%B4%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B5%D9%81%D8%B1.jpg



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات