شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید سلطان محمدی-علی اصغر

 شهید علی اصغر سلطان محمدی
نام پدر: فخرالله
تاریخ تولد: 1-1-1345 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 22-5-1365 شمسی

دیپلم

سن:20

محل شهادت : دهلران

عملیات : پدافندی

گلزار شهدا: گلیرد

البرز-طالقان



دفتر دبیرخانه دبیرستان

https://s25.picofile.com/file/8455750776/%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1.jpg


سال 1345، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش فخرالله، ارتشی بود و مادرش سیده نرجس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و دوم مرداد 1365، با سمت دیده بان در دهلران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به گردن، شهید شد. مزار وی در شهر طالقان تابعه شهرستان ساوجبلاغ واقع است.
 
 ایام کودکی و دوران تحصیلیش تا کلاس دوم راهنمائی درتهران سپری شد و با نقل مکان خانواده اش به کرج تحصیلاتش را تا اخذ دیپلم در کرج ادامه داد. اصغر از همان اوان کودکی با جلسات قرائت قرآن و هیئت های عزاداری و جشنهای مذهبی که توسط پدر و بستگان و دوستان پدرش تشکیل می شد آشنا بود و همواره به همراه پدرش در اینگونه جلسات که بعضاْدرخانه خودشان تشکیل میشد شرکت می نمود .

او که پسر ارشد خانواده بود با مشاهده تلاش والدینش همواره سعی می نمود که به عنوان نیروی فعال وموثر در خانواده به شمار آید. در تابستان ها بری اینکه کمکی برای خانواده باشد کارمی کرد و همیشه رنج و سختی کار را به خاطر آسایش دیگران می خرید. به عنوان نمونه می توان از نقش موثر او درساختن منزلشان در ده یاد کرد که در آن سالها او سن یازده سالگی را پشت سر می گذاشت.

پرورش فکری و تربیتش موجب آن شد که با آغاز حرکت انقلاب اسلامی او نیز مانند هزاران نوجوان دیگر کنجکاوانه این حرکت را تعقیب نموده و به همراه دیگر اعضای خانواده اش در تظاهرات و راهپیمائی ها شرکت جوید.


دیدار با آیه الله طالقانی:


با آزاد شدن بزرگترین قهرمان مبارزات سیاسی کشور یعنی مجاهد نستوه و عظیم الشان مرحوم آیت ا ... طالقانی از زندان علیرغم محاصره منزل ایشان توسط رژیم او به همراه خانواده اش تصمیم می گیرند مانند قطره ای به دریای بیکران انسانهای که مشتاقانه ازهر کوی و برزن برای دیدن این پیر مجاهد به طرف منزلش به حرکت درآمده بودند، بپیوندند ولی رژیم از این حرکت مردم به وحشت افتاده بود با محاصره شدید منزل ایشان مانع این دیدار می شود.

اصغر با توجه به اوصافی که سالها از زبان اطرافیانش در مورد این پیر دلسوز شنیده بود، سخت در انتظار این دیدار بود و به علت عدم موفقیت با خاطری افسرده به همراه پدرومادرش به خانه بازمی گردند و این دیدار به شبهای ماه محرم که حضرت آیت ا ... به مسجد هدایت می آمدند موکول گردیده و در یک شب بعد از مراسم او و پدرش فرصت می یابند تا چند لحظه ای به حضور این پیر مقاوم برسند.

ایشان ضمن احوالپرسی و جویا شدن از سلامتی همه بستگانش وضع درسی اصغر را از خودش جویا شده و به او توصیه می کنند که درس‌هایش را خوب بخواند و مبلغی پول به او داده می فرمایند: با این پول برای خودت کتاب بخر و بخوان.


جذابیت این بزرگ مرد انقلاب و مشاهده نظامیانی که دورادور مسجد را به محاصره در آورده بودند. کنجکاوی او را در درک مفاهیم انقلاب و شرکت در تظاهرات و راهپیمائیها بیشتر کرده تا به حدی که با اعلام افزایش ساعات حکومت نظامی و اطلاع یافتن از فرمان امام مبنی بر اینکه همه باید از خانه ها بیرون بیایند، او نیز به همراه دوستانش شبانه از خانه خارج شده و به طرف "پادگان جی" حرکت می کنند که در اثر حمله مزدوران رژیم و اصابت ضربه یکی از مزدوران به پشت سرش بیهوش شده و توسط دوستانش از محل درگیری دور و به خانه آورده می شود.

با پیروزی انقلاب او نیز همانند هزاران جوان و نوجوان تشنه دیگر جهت فراگیری مسائل عقیدتی و آموزشهای نظامی در کلاسهائی که به همین منظور در مسجد محلشان تشکیل یافته بود، ثبت نام نمود و با عضویت در انجمن اسلامی و بسیج به عنوان عضوی از ارتش بیست میلیونی تلاش خود را در جهت سازندگی آغاز می کند .

پس از گذشت دو سال از پیروزی انقلاب با نقل مکان منزلشان به کرج فعالیتهای خود را در انجمن اسلامی و بسیج مسجد المهدی خیابان بهار و همچنین انجمن اسلامی دبیرستان شهدای انقلاب ادامه داده و درسال 1364موفق می شود که تحصیلات متوسطه خود را در رشته اقتصاد به پایان برساند.

اصغر پس از قبولی خود را جهت رفتن به سربازی آماده نمود و در تاریخ بیست و دوم مرداد 1364، خودرا به حوزه نظام وظیفه تهران معرفی و دفترچه آماده به خدمت دریافت می کند و در تاریخ هیجدهم شهریور 1364، جهت گذراندن دوره آموزشی به پادگان 1 تهران فرستاده می شود .

با توجه به علاقه ای که به فراگیری فنون نظامی ازخودنشان می دهد برای واحد توپخانه رسته دیدبانی انتخاب می شود و جهت تکمیل دوره آموزشی به پادگان اصفهان اعزام می شود و سپس با موفقیت به پایان رساندن دوره فوق موفق به دریافت درجه گروهبان سومی می شود و به لشگر 21 حمزه معرفی و جهت انجام وظیفه به جنوب اعزام و پس از یک ماه و نیم خدمت در شهرک ولیعصر خرمشهر به دهلران اعزام می شود و در این مدت بارها به دلیل دقت در انجام ماموریتهای محوطه مورد تشویق قرار می گیرد و در تاریخ بیست و دوم مرداد 1365 ، یعنی درست یک سال بعد از گرفتن دفترچه آماده به خدمت در حالیکه از تلاش چهل و پنج روزه اش که به گفته دوستانش دهها صدامی را به خاک ذلت نشانده بود بازمی گشت.

سرانجام او و همرزمانش، در روز بیست و دوم مرداد ماه 1365، در دهلران مسیر جاده شناسائی و مورد حمله توپخانه دور برد دشمن قرار می گیرند و بر اثر اصابت ترکش توپ چرخ ماشین پنچر و آنها ناچار به توقف می شوند. دوستانش که قصد تعویض لاستیک را داشتند با اصرار از او می خواهند که با ماشین های دیگر برود ولی اصغر از این کار امتناع ورزیده و می گوید که اگر قرار است شهید شویم، همگی با هم شهید می شویم و هنگامی که به کمک دوستش می رود ناگهان گلوله توپی در نزدیکی آنها بر زمین خورده و براثر اصابت ترکش به گلوی اصغر، او به جرگه شهدا می پیوندد و درگلزار شهدای طالقان به خاک سپرده می شود.


خوشا آنان که دل از غیر تو پرداخته اند *** در همه عمر به جزمهر تو نشناخته اند

جان فدای سر آن طرفه حریفان که ز شوق *** نقد هستی همه در پای تو در باخته اند

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری







گزیده ای از نامه ها و خاطرات دوستان شهید:


در این اواخر یک روز ظهر من و اصغر تنها در سنگر نشسته بودیم او که آوازهای محلی را زیر لب زمزمه می کرد یکباره آنرا قطع و با لحنی بسیار زیبا شروع بخواندن قرآن کرد، من که مشغول تماشای دفتر خاطرات او بودم خیلی تعجب کردم و نتوانستم بفهمم که چه عاملی باعث این تغییر ناگهانی در او شد.
(از خاطرات مهرداد جهاندار)


خیلی خوب شد که عکس اصغر را برایم فرستادید زیرا با نگاه کردن به آن به یاد دورانی که با هم در خرمشهر بسر میبردیم میافتم و به صداقت و درستکاری او درود میفرستم و همیشه روش آن شهید را سرمشق زندگیم قرار میدهم او ثابت کرده است که فردی بزرگوار بود زیرا در حالی که دشمن بعثی آتش روی آن ها میریخت نتوانست دوست راننده اش را تنها بگذارد تا خود راننده لاستیک را تعویض نماید و به کمکش میشتابد و در آن لحظه به درجه والای شهادت نائل می آید.
(مجتبی ساداتی 22/7/65)


اصغر علاقه زیادی به پدر و مادرش داشت و همیشه از آنان سخن میگفت و از کارهایی که برای او انجام می دهند و میگفت که وقتی به پهلوی آنان برسم آنچنان آنان را در آغوش خواهم گرفت تا بدانند که چقدر آنان را دوست دارم و میگفت که می دانم نیمی از مریضی و ناراحتی های پدرم بخاطر من می باشد. و اغلب این شعر ها را زیر لب زمزمه می کرد:
بسر دارم هوای کوی مادر که تا بینم هوای کوی مادر
الا ای طایر فرخنده دل بسوی کوی مادر پر درآور
فدای همت والای مادر که من خاکم به زیر پای مادر
سری را در جهان هرگز ندیدم که باشد خالی از سودای مادر


آخرین باری که اصغر به کرج آمده بود برای شرکت در امتحان کنکور بود . پس از امتحان برای دیدار مادرش که جهت سرکشی به خانه شان به ده رفته بود عازم طالقان شد . پس از بازگشت خود را برای رفتن به امیدیه (اهواز) و دیدار پدر آماده نمود. یکشب قبل از حرکت پیشنویس وصیت نامه ای را که قبلا تنظیم نموده بود جهت تکمیل کردن آورده و تا صبح روی آن کار کرده از او خواستم که این پیش نویس را نزد من بگذارد تا انشاالله دفعات آینده که به مرخصی آمد آنرا کاملتر گرداند .

اما با قاطعیتی که تا آن روز از او ندیده بودم، گفت من این وصیت نامه را تنظیم کرده و به یکی از دوستانم در جبهه که خط بسیار زیبا دارد می دهم تا آنطور که میخواهم برایم بنویسد . چون دیگر زمان بستن کوله بار و حرکت بسوی معبود رسیده و من احساس میکنم که این آخرین دیدار من با خانواده ام خواهد بود و به همین دلیل اصرار داشت که حتما پدرش را ببیند و با او نیز خداحافظی کند متاسفانه زمانی که او رسید، پدرش جهت انجام ماموریت عازم تهران شده بود و او موفق به دیدار پدر نشد.

 آری او رفت و متاسفانه وصیت نامه اش به دست ما نرسید اما پیش نویس های پراکنده این وصیت نامه که نزد من بود بعد از شنیدن خبر شهادتش در اختیار خانواده اش قرار دادم وصیت نامه ای که بعد از نام خدا با این جمله شروع شده بود :

همانگونه که نام من اصغر بود زمان زندگیم نیز اصغر خواهد بود هر چند که خود را لایق صفت والای شهید نمی دانم اما امیدوارم که مانند علی اصغر امام حسین (ع) به درجه شهادت نائل آیم و امیدوارم که خداوند بخشنده قبل از مرگ مرا آمرزیده باشد.

اصغر به مطالعه ، شرکت در جلسات مذهبی ، کوه نوردی و ورزش های رزمی برای پرورش جسم و روح علاقه داشت .

(از خاطرات همسنگرانش)



 آثار بجای مانده از او بشرح ذیل می باشد :


1-حدود یکصد جلد کتب مختلف که اکثر آن ها را خوانده بود و نتیجه این مطالعات مجموعه کوچک از مقاله هایی است که قسمت هائی از آن ها در این مجموعه ارائه شده است.

2- مجموعه ای از سیصد آیه و حدیث که نتیجه شرکت در جلسات و کلاس های عقیدتی مختلف است

3- مجموعه ای از دو بیتی های محلی.

4- تعدادی کوپلن که اکثر آن ها را در مواقع بیکاری در جبهه به اتمام رسانده است .

5- آلبومی نفیس از تمبرهائی که در مدت بیست سال زندگیش جمع آوری نموده است و از همه این ها مهم تر کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین زندگی بیست ساله اش .

(روحش شاد و راهش پر رهروباد)


گزیده ای از نوشته های شهید:

(مقاله عاشورا، حرکت سال59):
و کم کم روز های اول محرم فرا رسید و این بهترین فرصت برای بسیج نیروهای مردمی بود آری محرم بهترین فرصت برای بحرکت درآوردن توده های عظیم انسان هائیست که تشنه آزادی هستند، محرم بهترین فرصتی است که باید نهضت در آن به ثمر برسد زیرا رهبر آزادگان عالم حسین بن علی (ع) در این ماه است که درس آزادی و آزاد منشی را به جهانیان می آموزد .

 
(مقاله نماز،آرام بخش قلب و روح):
برخیزید، برخیزید ای عاشقان راه خدا، برخیزید و بستر گرم خود را رها کنید، برخیزید و به کوی دوست پرواز کنید، برخیزید که هنگام گفتگو با محبوب رسیده است، برخیزید و بنگرید که درهای آسمان را گشوده اند و پیغام خود را به پیغامبران عرش الهی بسپارید که آماده پذیرفتند، برخیزید و با خدای خود راز و نیاز کنید، برخیزید و نماز بخوانید. ای که اکنون آماده پرواز بدرگاه پر جلال دوست شده ای، به قصد تقرب بدرگاه خدا نماز بخوان و بدانکه نماز باران رحمت خداوند است که بر زمین تشنه دل تو می بارد و نماز شمعی است فروزان که قلب و دل تاریک را روشن می کند. سپاس و ستایش تو بدرگاه خداوندی است که دل های بی قرار بیادش آرام می گیرند و جان های سعادتمند بسویش بپرواز در می آیند. آری نماز را آن چنان بپا دارید که احساس رضایت مندی و خرسندی در وجودتان نمایان شود و در آن هنگام آن چنان محو جمال او و از خود بیخود شوید که گوئی تمام ذرات وجود شما فقط به او میاندیشد.


 مرثیه شهادت سال60:
با سوز غمش اگر نسازم چه کنم          جان در ره عشق اگر نبازم چه کنم
گویند چو پروانه چرا می سوزی             من عاشق آن شمع کمالم چه کنم

شهادت والاترین آرزوی مردان الهی است و شهید چون ستاره فروزانی است که در آسمان تاریخ بشریت میدرخشد. و در این عرصه درختان کهن سال و کوه های دلربای سر به فلک کشیده و دره های عمیق، گوئی هنوز زمزمه مردان واصل بحق را تکرار می کنند و پی در پی مرثیه ای دیگر از عشق این راد مردان می سرایند. همه چیز این دیار از بیابان های خشکش گرفته تا کشتزارهای دل انگیزش، از جویبارهای آرامش بخش تا صخره های فریادگرش، از ناله های مرغان طواف کننده بر حرمش تا سوز قلب شیفتگانش، از اشک های الماس گون سالکین طریقش تا لبخند واصلین ملکوتش، همه و همه افسانه عشق و جانبازی و ایثار را شهادت می دهند و در حال سرودن مرثیه های جان گداز شهادت شهیدان وادی حقند. و چه خوش گفته است این پیر طریقت و مرد غیرت، نجم الدین کبری : مرا غیرت بر آن دارد که چشم از غیر بر دوزم ز عشقت آتشی سازم خیال ماسوی سوزم

نامه های شهید:
و چه شیرین و دل انگیز است رضای خداوند بزرگ و چه لحظات شیرینی است که سبکبال و پاک به سوی محبوب رفتن . ساعت ده صبح به اهواز رسیدیم و بعد بطرف دارخوین به حرکت در آمدیم و از آنجا عازم محل استقرار شدیم. در بین راه سنگر های زیادی بچشم میخورد که گویای زحمات راد مردان این مرز و بوم بود و انسان را بفکر میانداخت و به انسان می آموخت که : چه خوشست جان بره حفظ آرمان دادن.
(5/12/64)

پدر و مادر عزیزم، اینجا من بقدری راحت هستم که شاید شما باور نکنید و شاید هم فکر کنید که برای خوشحالی شما می گویم ولی باور کنید که این عین حقیقت است که خدمت شما عرض کردم .
(22/12/64)

پدر جان ، ما را روز چهارشنبه 21/12/64 به شهرک ولیعصر آوردند و اکنون که این نامه را برایتان مینویسم در دیدگاه دیدبانی هستم. وظیفه ما بزیر آتش گرفتن خطوطی در این مسیر می باشد تا دشمن ذبون فکر حمله به مغزش خطور نکند و در حال حاضر با همکاری توپخانه های دور برد و کاتیوشا مشغول در هم کوبیدن سنگرها و توپخانه های آن ها هستیم . وظیفه دیگر ما بزیر آتش گرفتن جاده فاو- بصره که خط تدارکاتی دشمن است، می باشد . شب گذشته جاده تدارکاتی عراق را زدیم و با آتش سنگینمان آنان را خاموش کردیم و حالا . منتظر ماشین غذا هستیم، تا بعد چه پیش خواهد آمد . بهرحال هر چه خدا خواست همان می شود، ما که خندان می رویم... .
(24/12/64)

آخرین نامه شهید:
همانطور که آفتاب در افق دور دست ، آخرین اشعه های زرد رنگ خود را با نهایت حیرت به صورت زمین می تاباند و بوسه های جدایی بر سر و صورت معشوق خود میزند ، احساس می کنم که روح من نیز چون خورشید، آهسته آهسته درخشندگی خود را از دست می دهد. اینکه می گویند گاهی انسان قبل از مرگ الهامی دریافت می کند، بحق گفته اند زیرا روح من به هزاران وسیله مبهم روز مرگ را نوید می دهد.
(30/4/65 )

نظرات (۱)

  • محمد برات
  • سلام برشهیدان راه حق، همانها که شهیدانه زیستند تا اینکه به مقام قرب الی الله راه یافتند همانگونه که این شهید عزیز در آخرین یادداشت های خود ، از الهام ندای ملکوتی ارجعی الی ربک راضیته المرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی خبر می دهد. خوشا به حال شهیدان که شاهد قبل از شهادت شدند.

    روحش شاد و با اولیاءالله و شهدای کربلا محشور باد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    آخرین نظرات