جانبازشهید زهیر بان پرور
تاریخ تولد:اردیبهشت1345
محل تولد:کاظمین
دبیر
تاریخ شهادت:1393/6/14
گلزارشهدا:ایلام
دانش آموز و مدرس دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی
در این فیلم زهیر بان پرور جنگ زده خوزستانی روایتی دارد از سرگذشت خود که دانش اموز دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی کرج بوده و بعد از جنگ دبیر همان دبیرستان می شود و در کلاسی تدریس میکند که زمانی خود با همکلاسی های شهیدش بر روی همان نیمکتها مینشسته است . سالیانی بعد زهیر بان پرور در اثر جراحات ناشی از جنگ به شهادت میرسد
دفتر دبیرخانه دبیرستان
زهیر بان پرور از مدرسین دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی کرج بود که به دلیل مصدومیت با گاز شیمیایی ، وابسته به کپسول اکسیژن بود ولی با این حال روح لطیف او برای کمک به کودکان بدسرپرست که به خاطر فقر و تنگدستی قادر به تحصیل نبودند پر می کشید. وی در مصاحبه ای گفته بود که می خواهد موسسه ای خیریه برای کودکان بی سرپرست و بدسرپرست به راه بیندازد. وی همچنین سرپرستی چند کودک بدسرپرست را عهده دار بود.
زهیر میگوید: من بچهها را دوست دارم وقتی بعد از نزدیک به ۷۷ ماه از جبهه برگشتم، ادامه تحصیل دادم؛ فوق لیسانسم را هم گرفتم و در همان مدرسهای که روزی از آن فرار کرده بودم تا به جبهه برسم، معلمی کردم.
زمان جنگ وقتی تدریس ادبیات را در مدرسه آغاز کرد جمله امام(ره) را روی تخته سیاه نوشت: جبهه ها را خالی نگذارید. او میگفت: وقتی جنگ تمام شد سلاح را زمین گذاشتیم و قلم را در دست گرفتیم.
وی متولد اردیبهشت ماه سال 1345 در شهر کاظمین بود و در خرمشهر دوران کودکی را سپری کرد و بیش از 30 سال در فردیس کرج زندگی کرد. از همان سال چهارم دبیرستان عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شد، با وجود آن که چند سال بعد به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستان شهدای انقلاب تدریس می کرد اما باز هم به جبهه میرفت. او به مدت 75 ماه در جبهههای جنوب و غرب کشور به مبارزه پرداخت و در چند عملیات شرکت داشت.
این شهید میگفت: شجاعت رزمندگان را از نزدیک دیدهام و دوستان زیادی نیز مقابل دیدگانم به شهادت رسیدهاند. همیشه به حال آنها غبطه و از این که از قافله شهدا عقب ماندهام تاسف میخورم.
به گزارش فردیس نیوز :
شیرین ترین و با ارزش ترین سرمایه هر شخص جان و سلامتی اوست که حاضر نیست با هیچ متاع دیگری عوض کند . چه بسیار انسانهایی که بعد از مریضی قدر سلامتی را دانسته و یا بعد از قطع شدن عضوی از بدن خود موهبت وجودی آن را درک کرده است .
حال چه می شود که فردی از جان عزیز خود گذشته و در راه رفاه افراد دیگری هزینه کند ؟ آیا به جز این است که معامله گر او متاعی با ارزش تر عرضه کرده است ؟
شهدا و جانبازان ایران اسلامی از با ارزش ترین موجودی خود گذشتند و با خدای خود معامله ای کردند که در وصف نگنجد و برای خاکیان غرق در زر و زور قابل ادراک نخواهد بود .
آیا تا به حال به این فکر کرده ایم که اگر این جانها و دستها و پاها نبودند این کشور عزیز و دوست داشتنی به چه شکلی در می آمد ؟
هر چند همه می دانند که تا روحیه شهادت طلبی و جهاد در راه خدا در بین امت اسلامی باشد ، آن ملت دچار خفت و ذلالت نخواهد شد و این چیزی بود که سربازان ایران اسلامی در ۸ سال دفاع مقدس آنرا به نمایش گذاشتند .
سالهایی که درهای بهشت برای ورود مردان غیوری که ندای اناالحق را با گوش دل شنیده و صدای لبیک را سرداده بودند باز شده بود و آنان توانستند در بهشت برین ماءمنی همیشگی را خریداری کرده و مردان زمان نام بگیرند .
هر چند آن سالها به اتمام رسیده و حسرت آن روزها در دل بسیاری خواهد ماند ، اما وعده الهی همیشگی است و مردان خداجو در هر حال و روزگاری میتوانند به آن درجه والا دست یابند .
خداوند در هر زمان اسناد زنده ای را برای عبرت و قرب بیشتر در بین آفریده ها قرار می دهد تا انسانها با درک آن نشانه ها به سویش قدم برداشته و به اوج انسانیت برسند و در بین ما ایرانیان جانبازان و ایثارگران برای عبرت و یادآوری حضور دارند .
جانبازان عزیز این آب و خاک با جانفشانی در سالهای جنگ و تحمل رنجهای بسیار در این سالها ماندند تا ما به خود آئیم و وظایف خود را به یاد آریم و بدانیم که این کشور با چه خونهایی سربلند گشته است .
آیا وظیفه خود را در قبال کشور و این عزیزان به واقع انجام داده ایم ؟
از این شماره بر خود واجب دیده ایم که بخشی از نوشته هایمان را به آنها اختصاص داده تا جوانان و نوجوانان ما با این اسناد زنده انسانیت و بزرگواری آشنا شده و بدانند که کشور سرافراز ایران با چه جانفشانیهایی به اقتدار رسیده است .
زهیر بانپرور متولد ۱۳۴۵، دبیر آموزش و پرورش و بسیجی جنگ تحمیلی از پناهندگان خرمشهر و جانباز دفاع مقدس در منطقه فردیس هستند که از سال ۵۹ به این منطقه مهاجرت کرده است .
وی پس از مجروحیت برادر بزرگتر خود که در تیم ویژه ” الله اکبر ” و به فرماندهی سردار شهید ” جهان آرا ” حضور داشتند تکلیف خود دیدند که جای برادر را خالی نگذاشته و دین خود به انقلاب و امام (ره) را ادا کند .
ایشان در ابتدا به عنوان تخریب چی و سرباز اطلاعات و عملیات در کرمانشاه و کردستان آموزش دیدند .
وی با عضویت در قرارگاه رمضان با لشگر ۱۰ سید الشهدا به شلمچه اعزام شدند .
در آنجا و در حین آموزش مورد اصابت گلوله و بمبهای شیمیایی قرار گرفت .
زهیر ایرانی می گوید : ” در یکی از عملیاتها که از بانه به سمت دره شیلر و در منطقه سد دوکان می رفتیم متوجه حضور قایقهای حامل تانکهای دشمن شدیم . وقتی متوجه شدیم که ورود آنها به منطقه می تواند چه فاجعه ای به بار بیاورد در یک عملیات غافلگیری توانستیم آنها را منهدم کنیم که در این عملیات مجددا دچار اصابت خمپاره قرار گرفتم و برای مداوا به بیمارستان سقز و سپس به تبریز و در نهایت به تهران انتقال داده شدم .
پس از ۲۶ روز بستری در بیمارستان شهید مدنی کرج و انجام عملهای مختلف بخشی از ترکشها را از بدنم خارج کردند ولی تعدادی از آنها هنوز با من همراه هستند .
چون نمی توانستم دوری دوستان و حال و هوای جبهه را تحمل کنم ، پس از استراحت مختصری مجددا به مناطق عملیاتی برگشتم .
واقعا دوران زیبایی بود . تا در آنجا نباشید نمی توانید این حس را متوجه شوید . قبل از رفتن به جبهه وقتی دوستانی را که پس از جراحت و جانبازی مجددا با شور و شوق بسیار در فکر بازگشت به مناطق جنگی بودند را می دیدم نمی توانستم درک کنم که چرا اینقدر برای رفتن بی قرارند .
اما پس از حضور در بین رزمندگان و درک واقعی آن فضای روحانی تازه متوجه شدم که چه حس زیبایی است جنگیدن و زخم برداشتن برای هدف و مردمی والا و دفاع از کشور و رهبری که هویتی وصف نشدنی به ما داده است . “
سردار بزرگ اسلام در خصوص شیمیایی شدنش اینگونه می گوید : ” پس از فتح حلبچه در حال استراحت در مریوان بودیم که بیسیم زدند که نیروها برگردند چرا که بعثی ها در حال انجام حرکات مرموزی هستند . ما هم سریعا اعزام شدیم .
در بین راه متوجه شدیم که هواپیماهای عراقی در حال حمله به شهر هستند . این هواپیماها که حاوی بمبهای شیمیایی بودند قصد حمله به شهر حلبچه را داشتند .
خیلی از مردمان شهر که از کردهای حامی انقلاب و یاری رسان نیروهای اسلام بودند به همراه احزاب سیاسی در شهر حضور داشتند .
وقتی به آنجا رسیدیم صحنه هایی را دیدیم که هیچ انسانی تحمل دیدن آنها را ندارد .
هواپیماها بمبهای خود را بر روی شهر ریختند و کودکان و زنان و مردانی بودند که همچون گلهای بهاری بر زمین می افتادند .
واقعا صحنه دلخراشی بود . هر موجود زنده ای که وجود داشت ، از انسان گرفته تا حیوانات ، روی زمین افتاده بودند . هنوز بعد از گذشت این همه سال وقتی یاد آن زمان می افتم اشکهایم سرازیر می شود . واقعا مردم ما چه زجرهایی کشیدند تا یک وجب از خاک پاک این کشور دست دشمن نیفتد و انقلاب با تمام ابهتش سرپا بماند . “
وی ادامه می دهد : ” وقتی به آنجا رسیدیم تمام سعی خود را کردیم تا هر کسی را که میتوانیم نجات دهیم .
به این فکر نمی کردیم که اصلا ماسک داریم یا نه . لوازم کامل با ما هست یا نه . وقتی آن مردان و زنان و بچه های معصومی را که فقط به جرم ایرانی بودن و بچه مسلمان بودن به این وضع افتاده اند را می دیدیم اختیار از دست داده و فقط به فکر نجات هتی یک نفر هم که شده بویدم .
البته در همین حین هم مواد شیمیایی بر روی من اثر گذاشت و تا کنون با بنده همراه است .”
زهیر بان پرور جانبازی که برای آسایش مردم کشورش از هیچ کاری دریغ نکرده بود و با وجود ناملایمات بسیار برخی مسوولین و نادیده گرفته شدن نیازهایش باز هم خم به ابرو نیاورده و در راه آبادانی و سربلندی ایران اسلامی قدم برداشته است می گوید : ” یادگاری های زیادی از آن دوران خوب را با خود دارم و اگر در انجام ماموریتهای امروزم اذیتم نمی کرد دوست داشتم همیشه با خود نگه دارم . در قسمت سمت چپ ریه ۱۳ ترکش داشتم که ۹ عدد آن را خارج کردند و از باقیمانده ها هم ۳ عدد در جای حساس قرار گرفته و نمی شود کاری کرد و همراه همیشگی من است .
در ریه سمت راست هم که شیمیایی شده بود تموری ایجاد شد که با برداشتن و قطع کردن ۳ عدد از دنده ها توانستند بخشی از آن را بردارند ولی خوب اینگونه جراحات به راحتی رفع شدنی نیستند و هنوز هم درگیر آن هستم . “
یادگار دوران جنگ تحمیلی می گوید : ” از سال ۶۲ تا ۹۱ روز پس از اتمام جنگ در مناطق جنگی بودم . به جرات می توانم بگویم که زیباترین دوران زندگی ام آنجا بود .
پس از آن هم چون نسبت به کشور و مردمم احساس مسوولیت می کردم و به درس و علم اندوزی علاقه داشتم در تربیت معلم شهید بهشتی تهران ادامه تحصیل دادم و پس از دریافت مدرک کاردانی به دانشگاه رفتم و مدرک کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فارسی را دریافت کردم .
اعتقاد داشته و دارم که کشور در زمان پس از جنگ به متخصص و پژوهشگر نیاز داشت . الان هم همینطور است . به همین دلیل پس از اخذ مدرک کارشناسی به آموزش و پرورش رفته تا شغل تعلیم را ادامه دهم .
الان هم با ۲۷ سال سابقه تدریس در آموزش و پرورش در حال بازنشسته شدن هستم .
البته چون ۴ سال است که بیماری و مشکلات تنفسی ام تشدید شده و بستری هستم نمی توانم به شغل تدریس ادامه دهم و از این موضوع بسیار ناراحتم . “
روحت شاد رفیق شهیدم
دلم آتیش گرفت اونجوری بردنت😭