شهید علی عدالت منش
نام پدر: علی اکبر
تاریخ تولد: 15-11-1325 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 17-5-1361 شمسی
سن:36سال
دبیر
محل شهادت : مریوان
عملیات : پدافندی
گلزار شهدا: بهشت زهرا(س)
قطعه:17 ردیف:1 شماره مزار:1
تهران
دفتر بسیج دبیرستان
شهید علی عدالت منش در تاریخ 1325/11/15 در تهران و در خانواده ای مذهبی قدم به عرصه وجود گذاشت و قبل از رسیدن به سن ثبت نام با ترغیب و هدایت مادرش که خود نیز گوینده و مبلغه مذهبی، سیاسی بود، شروع به فراگیری قرآن کرد.
پس از طی مراحل تحصیل، به قم مراجعت و به تحصیل علوم دینی پرداخت و پس از مدتی کتابی با عنوان «تجوید قرآن» تألیف نمود.
در جریان قیام خونین پانزده خرداد به حمایت از امام خمینی(ره) جزء حمله کنندگان به شهربانی و ژاندارمری محل بود که ضمن حرکت به سمت تهران در محل پل باقرآباد ورامین با مأمورین مسلح روبه رو و دستگیر شد و به زندان قصر و زندان مرکزی منتقل و بعد از چندین ماه آزاد گردید.
پس از آزادی از زندان به علت تکثیر و پخش رسالة حضرت امام و نیز بعد از سخنرانی در مسجد ورامین مجدداً دستگیر و به سه سال زندان محکوم گردید. در دوران زندانی اش نزد دایی خود «مرحوم حضرت آیت الله طالقانی» به فراگیری علوم اسلامی و تفسیر قرآن پرداخت. پس از آزادی از زندان، دوباره در مجالس مذهبی و مساجد به تبلیغ و نشر معارف دین مبین اسلام می پرداخت.
در سال 1354 به کرج عزیمت کرده و به منظور تامین معاش زندگی با تهیه یک دستگاه مینی بوس به کار مشغول و در حین رانندگی به تبلیغ و ارشاد مردم می پرداخت . بعد هم به صورت دبیر حق التدریس در آموزش و پرورش کرج مشغول به کار شد و در دبیرستان های کرج از جمله؛ دهخدا -شهدای انقلاب- فارابی- شهید رجایی و ... به تدریس دروس دینی، قرآن و عربی پرداخت.
شهید علی عدالت منش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هماهنگی شهید مصطفی چمران در مَعیت گروهی از برادران ازجمله حجه الاسلام شیخ حسین عوالی، مهدی امیرکمالی، نیک جلال و سردار حسن باقری(افشردی) در سفر چند ماهه ای به لبنان گزارشاتی از اوضاع آن منطقه تهیه و پس از بازگشت به استحضار نمایندگان مجلس شورای اسلامی و دفتر نخست وزیری رساندند.
با شروع جنگ تحمیلی چندین بار به طور داوطلبانه و بسیجی از سوی سپاه پاسداران کرج به جبهه ها اعزام شد که در آنجا هم ضمن جهاد، به تبلیغ علوم و معارف اسلامی می پرداخت.
در آخرین بار، مرداد سال1361 به همراه گروه بهداری به مریوان اعزام و در آنجا پس از تلاش زیاد جهت رساندن آب به رزمندگان اسلام (که پمپ آب را هم خودشان تهیه کرده بودند) در منطقه «قوچ سلطان» پس از تأمین آب، هدف گلوله و ترکش خمپاره دشمنان اسلام و مزدوران بعثی قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
اصلا ادعایی نداشت با اینکه خواهرزاده ایت الله طالقانی هم بود
روحش شاد دنیای معرفت بود
خاطرات سرکار حاجیه خانم معصومه مقدسیان؛از مبارزان انقلابی
حاجیه خانم مقدسیان همسر محترمه شهید والامقام علی عدالت منش خاطرات خود را این طور آغاز کردند:
در کرج به دنیا آمدم. اصالتاً هم کرجی هستم. چهار برادر و سه خواهر هستیم که من دومین دختر و سومین فرزند هستم. مدتی در تهران ساکن بودیم. جلسات زیادی در تهران برقرار بود که خانم ها کاتوزیان، مالک و خانم نمازی که خدا رحمتشان کند و استاد حجازی شرکت داشتند. از همان دوران نوجوانی شروع کردم به مطالعه و آموزش قرآن، تفسیر، احکام. بعد هم با رساله ی امام آشنا شدم. چون پدرم از همان ابتدا رساله ی آیت الله بروجردی و بعد رساله ی امام را گرفتند.
من به همراه مادر، خواهر و خانم برادرم در این جلسات شرکت می کردیم که به ما اطلاع دادند که جلسه ای هست که حاجیه خانم اشرف السادات طالقانی (خواهر مرحوم آیت الله طالقانی و مادر همسرم شهید عدالت منش) آن را برگزار می کند.
چندین ماه در آن جلسات شرکت کردیم. در کنار آموزش قرآن و تفسیر و احکام، از مسائل روز جامعه و ظلم و فساد رژیم شاهنشاهی هم کمابیش سخن گفته می شد. این جلسات تا جایی ادامه پیدا کرد که منجر به ازدواج ما شد. من در جلسات سؤالاتی که درباره احکام می پرسیدند، جواب می دادم و وقتی از من می پرسیدند که از کجا می دانی؟ می گفتم از رساله آیت الله خمینی.
همین
مسائل اعتقادی و شناخت امام و یکسانی خانواده هامان در این مسائل زمینه
ازدواج ما را فراهم کرد. حاجیه خانم طالقانی گاهی به من می گفتند که نام
امام را نبرید و هرگاه خودشان مسئله ای را از رساله امام بیان م یکردند،
می گفتند که از رساله ی آیت اللهی می گویم که نمی شود اسمشان را برد.
حاجیه خانم طالقانی بعدها تعریف کردند که بعد از اتمام یکی از جلسات وقتی به خانه برگشتم، به پسرم علی (شهید عدالت منش) گفتم که من آن کسی را که می خواستی پیدا کردم. جریان را تعریف می کنند و بعد هم خواستگاری و ازدواج. پنج سال بعد از ازدواجمان در سال 1355 به اتفاق شهید و فرزندانم به کرج نقل مکان کردیم.
همسرم
(شهید عدالت منش) تعریف می کردند که آیت الله طالقانی در زندان اوین
بودند که ساواک پدر همسرم را هم دستگیر می کنند. خود شهید هم از هفده،
هجده سالگی سخنرانی می کردند و سه چهار بار به دلیل فعالیت های انقلابی
ازجمله سخنرانی علیه شاه و پخش اعلامیه به زندان قصر و اوین و... افتادند.
هنگامی که آیت الله طالقانی به زندان افتادند، ما به همراه خانواده مان به ملاقات ایشان رفتیم. در محوطه ی زندان چادر زده بودند که زندانی ها را آنجا می آوردند. حاجیه خانم طالقانی از برادرشان (آیت الله طالقانی) سؤال کردند که دندانتان چی شده؟ ایشان نیز فرمودند که هیچ، چنین و چنان شده و در برابر هدفی که دارم، این هیچ است.
پدر بزرگوار شهید عدالت منش در ورامین دفتر ثبت اسناد رسمی و دفتر ثبت ازدواج داشتند. کمی مریض احوال بودند و دست تنها. به همین خاطر به همسرم گفتند که به ورامین بیا و کمک حال من باش. ما حدود دو سال هم در ورامین زندگی کردیم و سپس به کرج آمدیم و ماندگار شدیم. از زمانی که به کرج آمدیم، ضمن ادامه فعالیت های مذهبی، با سخنرانی به آشنا کردن خانم ها با امام و رساله ی ایشان پرداختم. شهید عدالت منش هم در زمینه انقلاب فعالیت جدی و فوق العاده ای داشتند که ما هم از ایشان الگو می گرفتیم. شهید در مساجد کرج می رفتند و سخنرانی می کردند.
مرحومه
حاجیه خانم ناحی (مادر 2شهید) به همسرم گفتند که به خانمتان بگویید که
بیایند در مسجد محله ما و برای خانم ها سخنرانی کنند. جلسات متعددی در
مساجد و منازل برگزار می کردیم. از جلسه قرآن تا جلسات احکام و اخلاق و
دیگر آموزه های مذهبی.
زمانی هم که حکومت نظامی شروع شده بود، برنامه های
مان را ادامه می دادیم. در زمان قبل از انقلاب و در جلساتمان، خانم هایی
مقلّد امام بودند امّا جرات نداشتند که بیان کنند. برادر یکی از این خانم
ها طلبه بود و از قم برایش اعلامیه می آورد. ایشان در جلسه ای به من
جریان را گفتند. من هم گفتم: نگران نباش، اعلامیه ها را بیاور، من خودم یک
کاری می کنم.
اعلامیه را که می آوردند ما به آدم های مطمئن می دادیم و یا اینکه هرگاه به مسجد می رفتم در قسمت کتابها می گذاشتم. بطور آشکار هم احکام را از رساله ی امام می گفتم. یکی دو بار برخی از خانم ها گفتند که چرا رساله ی امام را همراهتان می آورید؟ اگر ممکن است از رساله ی دیگر بگویید یا این کتاب را همراه نیاورید. هرچه هم که علّت را می پرسیدم، چیزی نمی گفتند. هنگامی هم که تظاهرات و راهپیمایی ها اوج گرفت به همراه آنان در خیابانها حاضر می شدیم.
یادم می آید که یک روز بچه ها را خانه گذاشتم و رفتم. شعار میدادیم و مرگ بر شاه می گفتیم. ماموران بودند. نزدیک میدان کرج که رسیدیم، شعارها داغ تر شد و ماموران دنبالمان کردند و من فرار کردم. به سمت سه راه دانشکده رفتم که کفشم از پایم درآمد. خواستم برگردم و کفشم را بردارم، دیدم که ماموران از سرِ خیابان می آیند. چاره ای نداشتم. ماندم که چه کار کنم. رفتم در کوچه ای که مدرسه دهخدا بود. دیدم لای در خانه ای باز است و خانمی دست تکان می دهد. دویدم و رفتم داخل و در را بستند. گفت: چند لحظه بنشین و بگذار خستگی ات در برود. برایم آب آورد و دمپایی به من داد. کمی که خیابان خلوت شد، بیرون آمدم و به منزلمان برگشتم.
خاطره ی دیگری که از قبل از انقلاب یادم می آید این است که از آقای بادکوبه که نابینا و انقلابی بود و نزدیک محل زندگی ما کتابفروشی داشت، کتاب رساله ی امام را می خریدم و بین خانمها توزیع میکردم. مثلا میگفتم که من سه تا رساله ی امام می خواهم. ایشان می گفتند که باشد، بروید و چهار روز دیگر بیایید و می رفت و از بازار تهیه می کرد و من هم در جلسات به کسانی که می خواستند تحویل می دادم.
حجه الاسلام حاج آقا سید ابوالفضل موسوی امام جماعت مسجدمان بودند. ایشان نیز از مبارزان انقلابی بودند. رابطه شهید عدالت منش هم با ایشان خیلی گرم و صمیمی بود.
شهید عدالت منش فعالیتهای فرهنگی و سیاسی شان را بعد از تهران و ورامین در کرج ادامه دادند. خوب یاد دارم که ساواک وقتی کسی را می گرفت و شهید می کرد، به خانواده شان اجازه نمی داد که مراسم عزاداری بگیرند.
من به همراه همسرم و مادرشان، آدرس منزلشان را پیدا می کردیم و با تاکسی به آنجا میرفتیم. البته به صورت فردی وارد می شدیم که شک نکنند، چون ساواک در بیشتر موارد منزل را کنترل می کرد. وقتی داخل خانه می رفتیم، می دیدیم که جمعیت الی ماشاءالله نشسته و همگی برای عرض تسلیت و دلداری آمده اند. همه قرآن می خواندند و سپس خانواده شهید شروع می کردند از شهیدشان سخن گفتن.
همسرم شهید عدالت منش در آموزش و پرورش کرج استخدام حق التدریس شد و در مدارس دهخدا، شهدای انقلاب اسلامی، شهید رجایی، فارابی و... به تدریس دینی و قرآن پرداختند. چون درس حوزوی خوانده بودند، می خواستند به قم بروند و ادامه تحصیل بدهند. قرار بود به قم برویم که جنگ شروع شد و در کرج ماندیم و فعالیت های مذهبی و سیاسی شان را ادامه دادند تا زمان شهادت.
بعد از شهادت ایشان من در پایگاه بسیج خواهران المهدی(عج) بهار (که تاکنون ادامه دارد) و نیز ستاد پشتیبانی جنگ در کنار سایر خواهران عزیز فعالیت میکردم. چند سالی هم در کنار سایر خواهران بسیجی در پایگاه کوهستانی شهید احسانی نژاد حوزه 3 بسیج فعالیت داشتم. همینطور بیش از 25 سال است که رابط ستاد رسیدگی به امور مساجد (خواهران) هستم و فعالیت می کنم.
فرازی از وصیت نامه معلم شهیـــد علی عدالت منش
پروردگارا! چراغ عقلم را پر نور بدار و زبانم را از لغو بگریزان و لغزش و انحراف را از دست و زبان و قلم و قدم و چشم هایم دور بدار و نیت بد را در قلبم رسوخ ناپذیر بدار.
الآن که مشغول نگارش این سطور هستم، عصر دوشنبه 60/6/9 است و آفتاب همچون عقل من رو به -زوال است. بهرحال فردا صبح عازم جبهه غرب کشور هستم و جانم را برکف گرفته و از علایق دنیا بریده ام تا بتوانم در حد توانم با مزدوران داخلی و خارجی بجنگم و امیدی به بازگشت ندارم و از دشمن باکی و از هجومش هراسی ندارم.
شهادت را یک تحول عینی و عملی و وجودش را یک وجودِ نه ذهنی، بلکه خارجی می دانم، نه یک انفعال ذهنی و تئوری در عالم تخیل؛ و می دانم که به آن مرحله نرسیده ام، اگرچه کشته شوم ولی شاهد نیستم چه رسد شهید؛ چون شاهد مشاهده می کند و من می دانم که نمی بینم.
شما شخص مسلمان در شبانه روز چه قدر قرآن می خوانید و چه مقدار در آیات قرآن تدبر و برسی می کنید؟ آیا حداقل نهج البلاغه را فهرست وار مطالعه کرده اید؟ مگر برای پذیرش یک مکتب ابتدا نباید تحقیق کرد و بعد مگر نباید مقایسه کرد؟ تاکنون چه کرده اید؟
دلم می خواست توان ذهنی و قلمی داشتم تا ثابت کنم و بگویم که چگونه ابرقدرت ها و جهانخواران، در صفحة شطرنج سیاست بین المللی در برابر «سیّدی با یک عبا» مات و مبهوت و گیج شده اند.
ملت ما شهید داده و لحظه ای در اطاعت فرمان رهبرش درنگ نخواهد کرد.
خدایا! از همه عمر من بکاه و بر عمر رهبرم بیفزا. متأسفم که نماز می خوانند و «الله» را نام می برند ولی «روح الله» را نیافته اند و دعا می خوانند اما حرکت نمی کنند.
مگر مرحوم «طالقانی» را قبول ندارید؟ مگر او نگفت که مخالفت با رهبریِ امام و شخص او مخالفت با اسلام است؟ مگر او نگفت که ساواک و دربار می خواهند مرا در برابر رهبری امام علم نمایند؟ مگر طالقانی نگفت که نسبت به رهبری امام بارها نظر داده ام و رهبری ایشان را برای خودم پذیرفته ام و همیشه سعی کرده ام که مَشی من از مَشی این شخصیت بزرگ، خارج نباشد؟
آیا می دانید این حرف را در سی ام تیر1358 در میدان بهارستان در برابر مصدق ها و ملی گراها بیان کرد؟
مگر نگفت که رهبری و شخصیت رهبر به قدری قاطع، دارای ایمان و حُسن نیت است که شما کمتر می توانید رهبری مثل «آیت الله خمینی» پیدا کنید؟
مگر او نگفت من هر وقت احساس ضعف می کنم و گاهی یأس برایم پیش بیاید از چنین رهبر قاطع، با توکل، ایمان و خلوص، الهام می گیرم؟
مگر نگفت هر وقت احساس ضعف می کنم به قم می روم و از چنین رهبری و خلوص او لذت می برم و ایمان می گیرم؟
آیا می توانید نتیجه بگیرید که طالقانی خط و حرف و حرکت امام را مقدم بر خط و حرکت خود می-دانست؟ یادم آمد که طالقانی می گفت: «اگر قدر این رهبری را ندانیم به عذاب الهی گرفتار خواهیم شد».
حضرت امام می فرماید: «من نمی خواهم بگویم در زمان ملّیت، در زمانی که این همه از او تعریف می کنند، چه سیلی به ما زد آن آدم. اسلام سیلی های زیادی از ملی گرایان خورده است. نگذارید بگویم که در زمان ملی گراها چه بر ما گذشت! آن رهبر ملی چقدر از طلاب حوزه را کشت».
هیچ می دانید که آمریکا کیست و چیست و چه می خواهد و عمل شما در منافع آن ها هست یا خیر! «خدایا شخصیت رهبر را برایم روشن تر بدار و ما را قدردانِ قدر پاکش بفرما».
در حدیث نبوی است که اگر کسی دارای این سه خصلت باشد، مسلمان نیست حتی اگر نماز بخواند و روزه بگیرد:
1- کسی که در گفتارش دروغ باشد. 2- در امانت خیانت کند. 3- به عهد خود وفا نکند.
در هر حال حرکت بدون جهت و جهت بدون حرکت و عمل بدون نیّت پاک و نیّت پاک بدون عمل صالح ارزشی ندارد.
اگر امر دایر شود بین اسلام و هر چیز دیگر، وظیفه داریم هر چیز دیگر را فدای اسلام کنیم، هیچ محبتی بالاتر از محبت خداوندی برایم مفهومی ندارد و محور دوستی ها و دشمنی ها اوست.
و در آخر نظرتان را به اطلاعیه منصوبه در منزلم جلب می کنم: «از معاشرت با افراد ضد ولایت فقیه و ضد امام هرکه باشد جداً معذورم.»
و افتخار می کنم که چنین توانی دارم و اعلام می کنم که تا آخرین قطرة خون از یاری «حسینِ زمان» دست بر نمی دارم.
والسلام
الاحقر العبد الفانی- علی عدالت منش
رسانه های بیگانه و ...یک خانم طالقانی را بیش از حد به همه شناسانده اند! در حالی که یک خانم طالقانی دیگر هست، کسی او را نمی شناسد؛ شاید به این دلیل که او هرگز شعار " انا رجل" نداد، بلکه در عمل، یک رجل تمام عیار بود.
این خانم طالقانی پیش از آن که به جامعه بپردازد، زاهدانه به خود پرداخت و سپس مجاهدانه وسط میدان جامعه آمد.
سال ١٣۴٢ در قیام کفن پوشان ورامین برعلیه طاغوت، قرآن بر سر شوی خود گرفت و او را راهی کرد.
از همان سالها تصمیم گرفت زنهای شهر محل سکونت خود را رشد و تعالی دهد. اوفهمیده بود؛ از دامن زن، مرد به معراج می رود!
زنان پرورش یافته در مکتب او غالباً مثل خودش مادر شهید شدند!
یک روز ساواک، شوهر و پسرش را دستگیر کرد. این شیرزن رفت سراغ رئیس کل ساواک؛ ارتشبد نصیری. جلوی ماشینش ایستاد و گفت یا از روی من رد شو یا اسرای بی گناه مرا آزاد کن.
نصیری آن دو را آزاد کرد. بعدها گفت: شجاعترین زنی که من در ایران دیدم، او بود.
او چه کسی ست؟
اشرف السادات طالقانی. مادر شهید علی عدالت منش. خواهر ابوذر زمان حضرت آیت الله طالقانی. (عمه ی اعظم طالقانی؛ همان که شورای شهر تهران خیابانی را به نامش کرد!)
آیا شورایی پیدا خواهد شد، خیابانی به نام اشرف السادات طالقانی کند؟
* خلاصه زندگینامه معلم شهید علی عدالت منش
تاریخ تولد: 1325/11/15 - تهران
تاریخ شهادت: 1361/5/15
محل شهادت: مریوان - تپه قوچ سلطان
شغل: دبیر دینی، قرآن، عربی
متأهل: دارای 4 فرزند
مزار شهید: بهشت زهرا(س) - قطعه 17 ردیف 1 - شماره 54 (پشت جایگاه جلوس حضرت امام خمینی(ره))
شهید علی عدالت منش در تاریخ 15 بهمن 1325 در تهران و در خانواده ای مذهبی قدم به عرصه وجود گذاشت و قبل از رسیدن به سن ثبت نام با ترغیب و هدایت مادرش (خواهر ابوذر زمان، مرحوم آیت¬الله طالقانی) که خود نیز گوینده و مبلغه مذهبی- سیاسی بود، شروع به فراگیری قرآن کرد. پس از طی مراحل تحصیل، به قم مراجعت و به تحصیل علوم دینی پرداخت و پس از مدتی کتابی با عنوان «تجوید قرآن» تألیف نمود.
در جریان قیام خونین پانزده خرداد سال 42 به حمایت از امام خمینی(ره) جزو حمله کنندگان به شهربانی و ژاندارمری محل بود که ضمن حرکت به سمت تهران در محل پل باقرآباد ورامین با مأمورین مسلح روبرو و دستگیر شد و به زندان قصر و زندان مرکزی منتقل و بعد از چندین ماه آزاد گردید. پس از آزادی از زندان به علت تکثیر و پخش رساله حضرت امام(ره) و نیز بعد از سخنرانی در مسجد ورامین مجدداً دستگیر و به سه سال زندان محکوم گردید. در دوران زندانی اش نزد دایی خود مرحوم حضرت آیت الله طالقانی به فراگیری علوم اسلامی و تفسیر قرآن پرداخت. پس از آزادی از زندان دوباره در مجالس مذهبی و مساجد به تبلیغ و نشر معارف دین مبین اسلام می پرداخت.
در سال 1354 به کرج عزیمت کرده و به منظور تامین معاش زندگی با تهیه یک دستگاه مینی بوس به کار مشغول و در حین رانندگی به تبلیغ و ارشاد مردم می پرداخت و به گفته خودش چون مردم از یک راننده، انتظار داشتن معلومات مذهبی و سیاسی در این حد را ندارند، تأثیرات بهتر و بیشتری دارد. بعد هم به صورت دبیر حق التدریس در آموزش و پرورش کرج مشغول به کار شد و در دبیرستان های کرج از جمله دهخدا، شهدای انقلاب، فارابی، شهید رجایی و... به تدریس دروس دینی، قرآن و عربی پرداخت.
شهید علی عدالت منش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با هماهنگی شهید مصطفی چمران در مَعیت گروهی از برادران از جمله حجت الاسلام شیخ حسین عوالی، مهدی امیرکمالی، نیک جلال و سردار حسن باقری(افشردی) در سفر چند ماهه ای به لبنان، گزارشاتی از اوضاع آن منطقه تهیه و پس از بازگشت به استحضار نمایندگان مجلس شورای اسلامی و دفتر نخست وزیری رساندند.
با شروع جنگ تحمیلی چندین بار به طور داوطلبانه و بسیجی از سوی سپاه پاسداران کرج به جبهه ها اعزام شد که در آنجا هم ضمن جهاد، به تبلیغ علوم و معارف اسلامی می پرداخت.
در آخرین بار، مرداد سال 1361 به همراه گروه بهداری به مریوان اعزام و در آنجا پس از تلاش زیاد جهت رساندن آب به رزمندگان اسلام (که پمپ آب را هم خودشان تهیه کرده و برده بودند) در منطقه «قوچ سلطان» پس از تأمین آب، هدف گلوله و ترکش خمپاره دشمنان اسلام و مزدوران بعثی قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
لازم به ذکر است که این شهید والامقام امسال از سوی سپاه پاسداران استان البرز به عنوان شهید شاخص این استان معرفی شدند.
روحش شاد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
ای عدالت منش تو را غم نیست
هرکه را عشق است ماتم نیست
تو که در راه حق شهیــد شدی
بیمت از آتش جهنم نیست
* شعر از شاعر کرجی، مرحوم روغنی
* وصیتنامه معلم شهید علی عدالت منش
بسم الله الرحمن الرحیم
پروردگارا! چراغ عقلم را پر نور بدار و زبانم را از لغو بگریزان و لغزش و انحراف را از دست و زبان و قلم و قدم و چشم هایم دور بدار و نیت بد را در قلبم رسوخ ناپذیر بدار.
الآن که مشغول نگارش این سطور هستم، عصر دوشنبه 60/6/9 است و آفتاب همچون عقل من رو به زوال است. به هرحال فردا صبح عازم جبهه غرب کشور هستم و جانم را برکف گرفته و از علایق دنیا بریده ام تا بتوانم در حد توانم با مزدوران داخلی و خارجی بجنگم و امیدی به بازگشت ندارم و از دشمن باکی و از هجومش هراسی ندارم.
شهادت را یک تحول عینی و عملی و وجودش را یک وجودِ نه ذهنی، بلکه خارجی می دانم، نه یک انفعال ذهنی و تئوری در عالم تخیل؛ و می دانم که به آن مرحله نرسیده ام، اگرچه کشته شوم ولی شاهد نیستم چه رسد شهید؛ چون شاهد مشاهده می کند و من می دانم که نمی بینم.
شما شخص مسلمان در شبانه روز چقدر قرآن می خوانید و چه مقدار در آیات قرآن تدبر و بررسی می کنید؟ آیا حداقل نهج البلاغه را فهرست وار مطالعه کرده اید؟ مگر برای پذیرش یک مکتب ابتدا نباید تحقیق کرد و بعد مگر نباید مقایسه کرد؟ تاکنون چه کرده اید؟
دلم می خواست توان ذهنی و قلمی داشتم تا ثابت کنم و بگویم که چگونه ابرقدرت ها و جهانخواران، در صفحه شطرنج سیاست بین المللی در برابر «سیّدی با یک عبا» مات و مبهوت و گیج شده اند.
ملت ما شهید داده و باز هم خواهد داد و لحظه ای در اطاعت فرمان رهبرش درنگ نخواهد کرد. خدایا از همه عمر من بکاه و بر عمر رهبرم بیفزا. متأسفم که نماز می خوانند و «الله» را نام می برند ولی «روح الله» را نیافته اند و دعا می خوانند اما حرکت نمی کنند.
مگر مرحوم «طالقانی» را قبول ندارید؟ مگر او نگفت که مخالفت با رهبریِ امام و شخص او مخالفت با اسلام است؟ مگر او نگفت که ساواک و دربار می خواهند مرا در برابر رهبری امام علم نمایند؟ مگر طالقانی نگفت که نسبت به رهبری امام بارها نظر داده ام و رهبری ایشان را برای خودم پذیرفته ام و همیشه سعی کرده ام که مَشی من از مَشی این شخصیت بزرگ، خارج نباشد؟ آیا می دانید این حرف را در سی ام تیر 1358 در میدان بهارستان در برابر مصدق ها و ملی گراها بیان کرد؟ مگر نگفت که رهبری و شخصیت رهبر به قدری قاطع، دارای ایمان و حُسن نیت است که شما کمتر می توانید رهبری مثل «آیت الله خمینی» پیدا کنید؟ مگر او نگفت من هر وقت احساس ضعف می کنم و گاهی یأس برایم پیش بیاید از چنین رهبر قاطع، با توکل، ایمان و خلوص، الهام می گیرم؟ مگر نگفت هر وقت احساس ضعف می کنم به قم می روم و از چنین رهبری و خلوص او لذت می برم و ایمان می گیرم؟
آیا می توانید نتیجه بگیرید که طالقانی خط و حرف و حرکت امام را مقدم بر خط و حرکت خود می دانست؟ یادم آمد که طالقانی می گفت: «اگر قدر این رهبری را ندانیم به عذاب الهی گرفتار خواهیم شد».
حضرت امام می فرماید: «من نمی خواهم بگویم در زمان ملّیت، در زمانی که این همه از او تعریف می کنند، چه سیلی به ما زد آن آدم. اسلام سیلی های زیادی از ملی گرایان خورده است. نگذارید بگویم که در زمان ملی گراها چه بر ما گذشت! آن رهبر ملی چقدر از طلاب حوزه را کشت».
هیچ می دانید که آمریکا کیست و چیست و چه می خواهد و عمل شما در منافع آنها هست یا خیر! «خدایا شخصیت رهبر را برایم روشنتر بدار و ما را قدردانِ قدر پاکش بفرما».
در حدیث نبوی است که اگر کسی دارای این سه خصلت باشد، مسلمان نیست حتی اگر نماز بخواند و روزه بگیرد:
1- کسی که در گفتارش دروغ باشد. 2- در امانت خیانت کند. 3- به عهد خود وفا نکند.
در هرحال حرکت بدون جهت و جهت بدون حرکت و عمل بدون نیّت پاک و نیّت پاک بدون عمل صالح ارزشی ندارد.
اگر امر دایر شود بین اسلام و هر چیز دیگر، وظیفه داریم هر چیز دیگر را فدای اسلام کنیم و باید بدانید و باز هم بفهمید که اگر حکم خدا ایجاب کند و رهبرم فرمان دهد، به خدا سوگند مغز فرزندم را با گلوله سرخ، آری گلوله سرخ متلاشی خواهم کرد و خون او را بر زمین خواهم ریخت؛ چون تولی و تبری دارم و هیچ محبتی بالاتر از محبت خداوندی برایم مفهومی ندارد و محور دوستی ها و دشمنی ها اوست.
و در آخر نظرتان را به اطلاعیه منصوبه در منزلم جلب می کنم: «از معاشرت با افراد ضدولایت فقیه و ضدامام هرکه باشد جداً معذورم.»
و افتخار می کنم که چنین توانی دارم و اعلام می کنم که تا آخرین قطره خون از یاری «حسینِ زمان» دست بر نمی دارم.
والسلام علیکم
الاحقر العبد الفانی
علی عدالت منش
دوشنبه 60/6/9