شهید علیرضا آملی
نام پدر: غلامحسن
تاریخ ولادت: شهریور ۱۳۴۵
محل ولادت: کرج
سن: ۲۰
جانشین گردان حضرت علی اکبر علیه السلام
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹
محل شهادت: شلمچه
عملیات کربلای ۵
مزار: کرج، امامزاده محمد (ع)
نوید شاهد البرز؛
شهیدعلیرضا آملی، اولین فرزند غلامحسن، در دهم شهریورماه سال 1345 در خانوادهای مذهبی و زحمتکش در شهرستان کرج به دنیا آمد. با آمدنش خیر و برکت را برای خانواده به همراه داشت. علیرضا از هفتسالگی به خواندن نماز و فرائض دینی مشغول شد. از همان سن وارد مدرسه شد. او دوران ابتدائی و راهنمایی را در مدرسهی دکتر دواچی و دوران دبیرستان را در مدرسهی شهدای انقلاب تا چهارم نظری ادامه داد.
فعالیتهای انقلابی
در زمان انقلاب با اینکه سن کمی داشت، در اکثر راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران بنا به فرمان امام عضو رسمی این ارگان انقلابی شد و با منافقین و ضدانقلاب به مبارزه پرداخت.
علیرضا فردی مهربان، با گذشت و ایثارگر بود و همیشه در کارها به دیگران کمک میکرد. او بیشتر وقتش را در پایگاه بسیج و یا واحد اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان کرج میگذراند.
عملیات ها
علیرضا با شروع جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد و در طی 4 سال حضور پرثمر در اکثر عملیاتها حضور داشت. او در عملیاتهای رمضان، مسلمبن عقیل، والفجر4، خیبر، والفجر8، فکه، پیچانگیزه، کربلای1، 2 ، 4 و 5 رشادتهای زیادی آفرید. علیرضا چندین بار مجروح شد. در 1360 در عملیات رمضان اولین بار مجروح شد.
در عملیات مسلمبن عقیل در هنگام شلیک گلوله آرپیجی به سوی دشمن از ناحیه سینه مجروح شد که مدتها طول کشید تا بهبود یافت. در عملیات والفجر4 از ناحیه سر به شدت مجروح شد که بعد از آن مدتی در اردوگاههای آموزشی مسئول آموزش سربازان شد. در عملیات خیبر دوباره مجروح شد.
او بعد از عملیات خیبر در واحد سازماندهی بسیج کرج مشغول فعالیت شد. فعالیت او در جبهه و لشکر حضرت رسول(ص) به حدی بود که کلیه فرماندهان گردانها و واحدها او را میشناختند و به شجاعت و دلاوری او آگاه بودند.
علیرضا بعد از مدتی به دلیل اینکه میخواست در کنار همرزم قدیمی خودش، حاج حمید تقیزاده «فرمانده گردان علیاکبر(ع)» از لشکر سیدالشهدا(ع)، باشد، از لشکر حضرت رسول(ص) به لشکر سیدالشهدا(ع) رفت و در این هنگام مرحله تازهای در فعالیت جنگ و جبهه برایش شروع شد. علیرضا از همان روزهای اول از مهرههای قوی گردان شد.
همرزمانش نقل میکنند: «از زمان ورود علیرضا به جبههها نماز شبش ترک نشد. در نیمههای شب و بعد از نمازهایش فضای گردان را حالت روحانی خاصی میداد. زیارت عاشورایش قبل از هر نماز صبح و گریههای بلندش هیچ وقت فراموش نمیشود. علیرضا در کلیه نیروهای گردان اثر گذاشته بود و مخصوصاً در نیروهای گروهان خودش».
علیرضا در عملیات والفجر8 فرماندهی گروهان را بهعهده داشت و توانست به همراه همرزمانش، علی قربانی- یدالهی و فرمانده گردان، دشمن را به مدت طولانی زمینگیر کند.
در عملیاتهای فکه، پیچانگیزه، کربلای1 و2 از طرف فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع) به عنوان بهترین مسئول گروهان معرفی شد.
علیرضا کارهای مشکل را با توکل به خدا با موفقیت انجام میداد. به گفته فرمانده گردان: «اگر کاری را که مشکل بود علیرضا میتوانست حل کند مسئلهای نبود، ولی اگر انجام نمیداد ما مطمئن بودیم که از عهده دیگران برنمیآید».
در عملیات کربلای2 به شدت مجروح و در بیمارستان اراک بستری شد. آمنه سلمانی عمرانی، مادرش، نقل میکند: «علیرضا در زمان بیهوشی بعد از عمل با ائمه اطهار(علیهمالسلام) سخن میگفت و طلب شهادت میکرد و چنان سخن میگفت که تمام اطرافیانش تحت تأثیر قرار گرفته بودند».
و نیز میگوید: «علیرضا قبل از عملیات کربلای4 در خواب مولا و سرور خود آقا امام حسین(ع) را دیده بود و از او خواسته بود که از خدا برایش طلب شهادت کنند».
از آن زمان به بعد علیرضا اکثر شبها را بیدار بود و به مناجاب با خداوند میپرداخت.
خود علیرضا نقل کرده است: «در جزیره امالرصاص در والفجر8 زمانی که درگیری در مقر تیپ دشمن شدید شده بود و آتش سنگین دشمن باعث شده بود نیروهای اسلام زمینگیر شوند، رجبعلی پهلوانی -که یکی از بسیجیان بود- بلند گفت: هرکس که میخواهد امام حسین(ع) را زیارت کند باید آنطرف خاکریز برود.»
این حرف آتشی برانگیخت و خود به آن طرف خاکریز میرود و با گفتن کلمه زائرین امام حسین(ع) در این قسمت خاکریز هستند، با دشمن درگیر میشود و بعد از نابود کردن عدهای از دشمنان به درجه رفیع شهادت نائل شد.
او همیشه میگفت: «آرزو دارم که خداوند انشاءالله از این حقیر بهعنوان بنده خود راضی باشد و توفیق شهادت را نصیب من کند و در پیشگاه رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(علیهمالسلام) سربلند باشیم».
علیرضا در عملیات کربلای 5 در منطقه عملیاتی شلمچه با سمت جانشین گردان حضرت علی اکبر لشگر 10 سیدالشهدا در نوزدهم دی ماه سال 1365 بر اثر اصابت ترکش به قلب به درجه رفیع شهادت نائل شد.
ظهر یکی از آخرین روزهای شهریور سال ۱۳۴۵ بود. بانگ الله اکبر اذان که بلند شد، علیرضا آملی در شهر کرج، چشم به جهان گشود.
او اولین فرزند پسر خانواده بود و با حضورش در جمع گرم خانواده، شادی و شور دیگری به پا کرد و با آمدنش خیر و برکت را برای خانواده به همراه آورد.
کودکی اش را در دامان پر مهر مادری پر تلا ش و در سایه پدری زحمتکش گذراند. از همان کودکی و سن هفت سالگی به نماز می ایستاد و با اخلاق و رفتار خویش همه را مجذوب خود کرده بود.
دوران ابتدائی و راهنمائی را در مدرسه دکتر دواچی با موفقیت پشت سر گذاشت. وقتی در دبیرستان شهدای انقلاب نام نویسی کرد، جنگ هم آغاز شد و بدین مرحله ی جدیدی از زندگی علی هم شروع شد.
او دیگر تنها به درس خواندن اکتفا نمی کرد و با فعالیت در پایگاه بسیج محل، خود را آماده برای حرکتی بزرگ می کرد. او در مدرسه عشق و ایثار نام نوشته بود و با کمک مردانی بزرگ و عاشق چون شهید سلمانی که از نزدیک با او بودند و مانند معلمی دلسوز او را راهنمائی می کردند، در میسر حرکتی که انتخاب کرده بود به سرعت پیش می رفت.
فریاد بلند علی دیگر کمتر در میدان ورزشی محل، که در اوقات بیکاریش در آن به ورزش فوتبال می پرداخت، شنیده می شد. دیگر هرکس می خواست علی را ببیند، باید در پایگاه بسیج یا واحد فرهنگی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان کرج به دنبالش می گشت.
علی از بدو ورودش به اتحادیه در واحد تبلیغات مشغول فعالیت شد و بعد از مدتی خصوصیات اخلاقیاش مخصوصاً نظم او در کارها مورد توجه همه قرار گرفت. او به عنوان الگوی انضباط و معلم اخلاق در بین دوستان معرفی شده بود.
علی در حال تکامل بود؛ تکامل در بُعد انسانیت و آنچه خدا به او به امانت داده بود.
در این ایام بود که گویی فریادی رسا او را به سوی خود می خواند؛ صدایی که تا اعماق وجودش نفوذ و او را بی قرار کرده بود. آری! او ندای هل من ناصر حسین(ع) از صحرای کربلا را از زبان رهبر کبیر انقلاب با گوش جان شنیده بود و لبیک گفته بود. علی دیگر آرام و قرار نداشت و برای پیوستن به یاران حسین(ع) سخت می کوشید.
با آنکه هنوز شاید در سنی نبود که از لحاظ شرعی و قانونی بر او تکلیف باشد، ولی با تمام وجودش تلاش می کرد تا بالاخره موفق شد در سال ۶۰ به جبهه برود و با شرکت در عملیات رمضان شجاعت و دلیری خودر ا در بوته آزمایش قرار دهد و موفق بیرون آید. علی در همان عملیات برای اولین بار مجروح شد. آری او سند قبولیاش را گرفته و به عنوان سرباز امام زمان (عج) و لبیک گوی ندای امام حسین (ع) پذیرفته شده بود.
دیگر حاضر نبود از اردوگاه حسین (ع) پا بیرون بگذارد، به همین خاطر، بعد از مدتی استراحت، مجدداً به جبهه رفت و در عملیات مسلم بن عقیل(ع) شرکت کرد و این بار از ناحیه سینه در هنگام شلیک گلوله آرپی چی به سوی دشمن مجروح شد و هدف مستقیم دوشکا قرار گرفت.
مدتها طول کشید تا این مجروحیت او بهبود یافت ولی به محض کسب سلامتی نسبی، دوباره به سوی جبهه روان شد. این بار در عملیات والفجر ۴ شرکت کرد و برای سومین بار مجروح شد (از ناحیه سر) ولی با کمال تاسف معلم بزرگوارش شهید سلمانی که از کودکی در کنارش بود به درجه رفیع شهادت نائل گردید و با شهادتش شیوه زندگی کردن و سوختن در راه معبود و کشته شدن و با روی خونین به لقاء دوست رفتن را به شاگردش که دیگر خود معلمی شده بود آموخت.
علی بعد از عملیات والفجر ۴ به علت مجروحیت خود و فقدان شهید سلمانی مجبور بود برای مدتی در کرج بماند، ولی بودنش در شهر او را از فعالیت برای جنگ باز نداشت. او با حضورش در اردوگاه های آموزشی آنچه خود اندوخته بود به دیگران می آموخت. اخلاق نیکویش چنان روی افراد اثر گذاشته بود که او را محبوب تر از همیشه گردانده بود. علی بعد از مدتی مجدداً عازم جبهه شد و در عملیات خیبر شرکت کرد و برای چندمین بار مجروح شد. یکی از همرزمانش می گفت:
علی در این عملیات چنان رشادتی از خود نشان داد که باور کردنی نبود. زمانی که کلیه نیروهای گروهشان زخمی یا شهید شده بودند، او به تنهایی درون کانالی ایستاده بود و مقاومت می کرد و هر چه اصرار می کردیم که بیاید او استوار و محکم ایستاده بود تا اینکه از ناحیه سر مجروح شد.
علیرضا آملی به ناچار مجبور شد مجدداً به شهر بازگردد و برای مدتی در آنجا بماند. در این ایام بود که در واحد سازماندهی بسیج کرج مشغول به فعالیت شد. بعد از مدتی دوباره عازم جبهه شد.
فعالیت علی در لشکر حضرت رسول (ص) به حدی بود که کلیه فرماندهان گردانها او را می شناختند و به شجاعت و دلاوری او آگاه بودند ولی او می خواست در کنار همرزم قدیمی معلم شهیدش، یعنی برادر حاج حمید تقی زاده فرمانده گردان حضرت علی اکبر(ع) از لشکر سیدالشهدا علیه السلام باشد، بدین دلیل از لشکر حضرت رسول (ص) به تیپ سیدالشهدا علیه السلام رفت و در این هنگام مرحله تازه ای در فعالیت جنگ و جبهه برایش شروع شد.
از همان روزهای اول ورود به گردان حضرت علی اکبر (ع) به گونه ای عمل کرد که خیلی سریع لیاقت خود را نشان داد و یکی از مهره های قوی گردان گردید و همه روی سخنانش حساب می کردند. او در کنار این رشد نظامی، در بعد عبادی نیز چنان رشد کرد که گوی سبقت را از دیگران ربوده بود و به درجه ای رسیده بود که هیچ چیز غیر از خدا و هیچ کاری جز برای خدا ارزش نداشت. به گفته همرزمانش از زمان ورودش به جبهه ها نماز شبش ترک نشد. صدای ناله های جانسوز پس از نمازش که از درون سینه اش بیرون می آمد و از فراق یار می سوخت، فضای گردن را حالتی روحانی و خاص می بخشید.
آری! علی با تمام وجود می سوخت و با سوختن، درس عشق بازی را به دیگران می آموخت. به کسانی چون شهیدان حسن یدالهی، منصور مهدی، قاسم کشمیری، باقر آقایی و عده ای دیگر که همگی آنها آنقدر سوختند تا مانند معلمشان به شهادت رسیدند.
صدای جانسوز خواندن زیارت عاشورایش قبل از هر نماز صبح و گریه های بلندش هیچ وقت فراموش نمی شود. این حال او در کلیه نیروهای گردان اثر گذاشته بود مخصوصاً در نیروهای گروهان خودش که همگی مانند استادشان شده بودند.
در عملیات والفجر ۸ او فرماندهی گروهان شهادت را به عهده داشت. در آخرین مراحل عملیات در جزیره ام الرصاص، او و شهید علی قربانی، شهید یدالهی زمانی که هیچ نیرویی در منطقه عملیاتی وجود نداشت، ایثارگری کرده و همراه معاون گردان حمید تقی زاده توانستند مدت زیادی دشمن را زمینگیر کنند تا نیروهای کمکی برسند. علی در همین عملیات بود که لیاقت خود را به عنوان یک فرمانده خوب نشان داد و مورد تایید کامل فرماندهان خود واقع شد.
شجاعت و دلیریاش و از طرفی رهبری خوب نیروها به حدی بود که در عملیات های بعدی از طرف فرمانده لشکر سیدالشهدا علیه السلام به عنوان بهترین مسئول گروهان معرفی شد. همه روی کار او حساب می کردند و اکثر کارهای مشکل از طرف فرمانده گردان به عهده او گذاشته می شد. او هم با توکل به الله و شجاعت کامل کار را با موفقیت انجام می داد. به گفته فرمانده گردان؛ حمید تقی زاده: «اگر کاری را که مشکل بود علی می توانست حل بکند مسئله ای نبود ولی اگر علی انجام نمی داد مطمئن بودیم که کسی دیگر نمی تواند انجام دهد.»
آوازه پیروزی و فتح مهران و شجاعتهای او در این عملیات مهم و عملیات کربلای ۲ و رشادتهای او در ارتفاعات قلاویزان برای بسیاری روشن است. گویی تمامی جبهه های کشورمان در غرب و جنوب شاهد و سندی گویا بر دلاوریهای این آزاد مرد است زیرا او در اکثر جبهه ها حضور داشت و به عنوان یک نیروی فعال کار می کرد.
در عملیات کربلای ۲ بود که برای چندین بار زخمی شد و در بیمارستان اراک بستری شد و در این مرحله از مجروحیتش بود که گویی خداوند وعده وصال را به او داد زیرا به گفته مادرش در زمان بیهوشی بعد از عمل، علی با ائمه سخن می گفت و طلب شهادت می کرد و چنان سخن می گفت که تمام اطرافیانش تحت تاثیر قرار گرفته بودند.
آری! علی دنیا را مانند زندانی برای خود می دید و برای رهایی از آن دست به دامان اهل بیت شده بود و بعد از مجروحیت و قبل از عملیات کربلای ۴ بود که خوابی دید و این خواب را برای مادرش تعریف کرده بود که: مولا و سرور خود آقا امام حسین (ع) را در خواب دیده بود و از آقا خواسته بود که از خدا برایش طلب شهادت کند و گویی پذیرفته شده بود.
از این زمان به بعد بود که دیگر دعاهای علی سوز و نوای دیگری پیدا کرده بود، زیرا او تا قبل از این مسئله به گفته خودش هیچ وقت طلب شهادت از خدا نمی کرد زیرا راضی بود به رضای او، ولی گویا او دیگر از این هجران و دوری خسته شده بود و پیمانه عشق او لبریز شده بود و زنده بودنش مانع بین او و معشوق بود. علی دیگر فقط در کنار یار آرام می گرفت و تمام تلاشش برای رسیدن به او بود. دیگر صبر و قرارش تمام شده بود. اکثر شبها را بیدار بود، با خدا راز و نیاز می کرد و زیارت عاشورا را با سوز و آه بیشتری می خواند. گویی دیگر زمان وصال رسیده بود و می خواست به سوی معبودش پرواز کند.
با شروع عملیات کربلای ۴ او خود را کاملاً آماده رفتن کرده بود ولی به دلائلی که گردان وارد کار نشد، به اردوگاه بازگشت. سخت غمگین و افسرده شده بود. گویی این کار او را برای مدتی از دیدار یار محروم کرده بود، ولی دیری نپائید که با شروع عملیات کربلای ۵ او با نیروهایش به عنوان نیروهای غواص و خط شکن باید وارد کار می شد. در آخرین لحظات بود که علی خود را آغشته به عطر بهشتی کرد و این عطر به حدی بود که فضای وسیعی را خوشبو کرده بود و همه متوجه شده بودند. آری ملائک بالهایشان را به زیر پاهای علی و همرزمانش باز کرده بودند و ائمه به پیشواز رادمردان آمده بودند. گویی آن شب بهشت و بهشتیان همه منتظر ورود عده ای از عاشقان حقیقی و بندگان صالح خداوند بودند.
آن شب غمی جانگداز سینه عده ای را می فشرد چون شاهد عروج خونین بهترین دوستانشان بودند. آن شب در آسمان گویی ستاره ای نمی درخشید زیرا نور ستارگانی که بر روی زمین و در میان آب می درخشید دیده آسمانیان را هم خیره کرده بود و ستارگان از میان خاک و خون و آبی که با خون سرخشان رنگین کرده بودند، به آسمان می رفتند و در جوار رحمت حق قرار می گرفتند، مکانی که حتی ملائک هم نمی توانند در آن قدم بگذارند.
آری! علی پرواز کرده بود، پروازی عارفانه و زیبا و با چهره ای نورانی. او به همراه یارانش رفت ولی فداکاریها و رشادتهایش، تقوا و عبادتش، عشق و ایثارش، هر کدام کتابی بزرگ برای رهروان راهش است.
او رفت ولی زندگی این جوان ۲۰ ساله، بخصوص از ۱۶ سالگی که در جبهه بود تا لحظه ی شهادتش، الگویی برای همگان است.
وصیتنامه شهید علیرضا آملی
خدایا، اینک یقین کرده ام که تو بهترین دوست همزبان منی.
خدایا، عنایتی بفرما و به این بنده ات چنان ثبات قدمی عطا بفرما که بتوانم تا نوشیدن شهد شیرین شهادت و پیروزی اسلام بر کفر در جرگه جندالله قرار گیرم.
برادران و خواهرانم، انقلاب اسلامی نهالی است که با خون بهترین فرزندان قرآن و اسلام آبیاری شده است.
برادران و خواهران بدانید و هوشیار باشید که همانهائی که دیروز قرآنها را در برابر علی (ع) بر سر نیزه کردند، … در زمان ما هستند.
زنهار که ماحصل خون شهدای جنگ تحمیلی ولایت فقیه است و امام خمینی ولی فقیه است در این موقعیت، آیت الله منتظری قائم مقام رهبری می باشد.
این معرکه جنگ بهترین محک برای شناختن افراد می باشد.
برادران بدون شبک جبهه ها امروز کربلای اباعبدالله الحسین (ع) است. میوه چینان انقلاب از راه رسیده اند و بر سر سفره ای که محرومین خون داده اند نشسته اند.
ای امت حزب الله این شعار «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» را با سوز و ضجه از اعماق دلهای سوخته تان بگوئید.
امید اسلام به شما جوانان است درس بخوانید و تقوی پیشه کنید.
شهد شیرین ظفر از قدح وصل چشید
بی دلی کز دل و جان در ره میثاق گذشت
مصاحبه بعد از عملیات والفجر ۸ در فاو
بسم الله الرحمن الرحیم
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم اینجانب بنده حقیر علیرضا آملی عضو سپاه پاسداران اعزامی از کرج
شما چه مدت در جبهه جنگ بوده اید؟
از آن جا که خداوند توفیق به ما داده مدت ۴ سال در جبهه های جنگ می باشم
شما در چه عملیات هایی شرکت کرده اید؟
تا آن جا که خداوند توفیق داده در چند عملیات شرکت کرده ام
یکی از خاطرات خوبی که در این عملیاتها داشته اید بیان کنید.
همانطوری که می دانید تمام جبهه و عملیات شور و خاطره است ولی جدیدترین خاطره که برایم هست در جزیره ام الرصاص در والفجر ۸ که زمانی درگیری در مقر تیپ دشمن شدید شده بود و آتش سنگین دشمن باعث شده بود نیروهای اسلام زمین گیر شوند شهید رجبعلی پهلوانی یکی از دریادلان بسیجی بود بلند شد و گفت هر کس که می خواهد امام حسین (ع) را زیارت کند باید به آن طرف خاکریز برود که این حرف آتشی برانگیخت و خود به آن طرف خاکریز رفت و با گفتن کلمه زائرین امام حسین (ع) در این سمت خاکریز هستند، با دشمن درگیر شد و بعد از کشتن عده ای از دشمنان به شهادت رسید و این بهترین خاطره هر چند تلخ بود که برای من درس بود او با کارش به ما شهامت و جرات داد، ما باید همچون علی اکبر امام حسین (ع) جلو برویم و انجام وظیفه کنیم.
شما تا کنون کدام یک از عملیاتها را موفق تر از بعد سیاسی و نظامی دیده اید؟
طبق گفته امام عزیز ما چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم و شکست برای ما در اسلام معنی ندارد ولی در بین عملیاتها، عملیات والفجر ۸ بود که حماسه فاو را آفرید که از نظر انهدام نیروی دشمن و تجهیزات جنگی آن و موقعیت استراتژیکی و موقعیت سیاسی بسیار مهم بود.
آیا تا به حال شاهد امدادهای غیبی خداوند در جبهه ها بوده اید؟
کمک خداوند به رزمندگان در جبهه ها فراوان به چشم می خورد و یکی از این کمکها در همین عملیات والفجر ۸ بود که قبل از شروع عملیات زمانی که نیروها می خواستند به مقر تاکتیکی بروند چنان ابری آسمان را گرفت که چشم دشمنان را کور کرد و هواپیماهای دشمن نتوانستند شناسایی کنند و نه بمباران و وقتی نیروها به مقصد رسیدند هوا صاف شد و در شب عملیات هم باز هوا ابری شد و باران بارید بگونه ای که صدای قایقها به گوش دشمن نمی رسید و نیروها بدون هیچ مشکلی به بالای سر دشمن رسیدند. این امداد ما همیشه هست و خداوند گفته است من همیشه به کمک مومنان و بندگان خود می آیم.
درباره حضور دانش آموزان در جبهه ها چه نظری دارید؟
ما در یک جبهه نمی جنگیم جنگ ما در ابعاد مختلفی است یکی از ابعاد دیگر آن جنگ دانش آموزان ما با جهل و نادانی است و دانش آموزان در جبهه جنگ هم درس می خوانند و معلمین دلسوز، فداکار و با تقوا در اینجا واقعاً زحمت می کشند و خدمت می کنند.
نظر شما درباره پیام امام امت که فرمودند رفتن به جبهه ها از اهم واجبات الهی است چگونه است:
من کوچکتر از آن هستم که بخواهم نظر بدهم یا تحلیل کنم ولی مهم این است که چرا امام این پیام را دادند. وضع جنگ بعد از این عملیات ۱۸۰ درجه تغییر کرده است با این عملیات موفق و بی نظیر تمام تحلیلهای ناظرین سیاسی و جنگ را عوض کرد و ایران را در موقعیت سیاسی بهتری قرار داد و موضع گیریهای زیادی در ابعاد سیاسی و تبلیغاتی در جهان در برابر ایران گرفته شد و این مسئله نمایانگر این بود که این حرکت چقدر مهم بوده است. اینک که زمان حساسی را می گذرانیم شلیک هر گلوله و توپ و حضور هر رزمنده در جبهه گامی است در جهت دست یافتن به پیروزی و تحکیم بخشیدن به آن و چون دشمن آخرین نفسهای خود را می کشد بخاطر همین حضور ما و دیگر برادران رزمنده در جبهه سرنوشت جنگ را مشخص می کند ما باید جنگ را زودتر به پایان برسانیم و مشغول سازندگی کشورمان بشویم و انقلابمان را صادر کنیم و امام هم با توجه به این موقعیت حساس این فرمان را می دهند که هر چه زودتر کار صدام را یکسره کنیم و راه کربلا را باز کنیم و همگی مخصوصاً آنها که در جنگ و انقلاب زجر کشیدند و شهید دادند به زیارت حرم مطهر امام حسین (ع) و دیگر ائمه برویم. (انشاء الله)
آن عده که پیام امام را با تمام وجود درک کرده اند در جبهه ها حضور پیدا می کنند و تا آخرین لحظه خواهند ماند تا پیروزی نصیب اسلام شود.
پیام شما به ملت شهید پرورمان چیست؟
زمان، زمان حساسی است ما مردم باید خود را گونه ای بسازیم که امام زمان (عج) به ما نظر داشته باشد و رضایت ایشان را جلب کنیم، کشورمان در مظلومیت کامل به سر می برد و مواظب باشید که یاران امام که از سالهای گذشته در کنار ایشان بودند و برای اسلام و انقلاب خدمت کردند در مظلومیت به سر نبردند و ما نسبت به سیاست مملکت و کلیه مسائل آن بی تفاوت نباشیم و مواظب باشیم که دشمنان اسلام در دستگاه های دولتی نفوذ نکنند و مردم هوشیار باشند هر کس را بعنوان سخنگو و نماینده خود انتخاب نکنند و آگاهانه با این مسئله برخورد کنند، مردم باید جبهه ها را گرم نگه دارند و تا زمانی که امام امت گفته اند در جبهه حضور فعال پیدا کنند و همگی جمع بشویم تا کار جنگ را یکسره کنیم و کوتاهی در امر جنگ کوتاهی در خدمت به اسلام است، از جنگ غافل نشویم، جمع شدن بسیج و سپاه برای همین است ما باید لبه تیز پیکان جنگ باشیم تا هر زمان لازم بود به دشمن ضربه بزنیم هر چند این مسئله رنجها و سختیها دارد بار جنگ بر دوش ماست و باید جنگ را با پیروزی به پایان برسانیم.
احساس شما و آرزوی شما چیست؟
احساس و حالی که دارم برای خودم خواهد بود و بیان آن ممکن نیست ولی آرزو دارم که خداوند انشاء الله از این حقیر بعنوان بنده خود راضی باشد و توفیق شهادت راه شهادتی که مورد رضای خودش است به این حقیر عطا کند ما هم در پیشگاه رسول خدا (ص) و فاطمه زهرا (س) و امام حسین (ع) و ائمه اطهار سربلبند باشیم و مانند مولایمان و سالارمان و اربابمان امام حسین (ع) در برابر ظلم تسلیم نشویم و رضایت همه ائمه را جلب کنیم و خدا شاهد است که شهادت ما برای بهشت او نیست بلکه برای رضای اوست و امیدوارم که این فیض عظمی را نصیب ما بگرداند (انشاءالله)
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار
شهید علی آملی به روایت حاج حمید
عاشق فوتبال بود. نیمه حرفه ای فوتبال بازی میکرد. پیش آمده بود که با تب ۴۰ درجه هم برود فوتبال! علی را همیشه با شورت و پیراهن فوتبال میدیدیم. همیشهی خدا هم یا دستش در رفته بود یا پایش شکسته بود.
روبه روی کوچه محل زندگی آن ها یک زمین خاکی بود که تیم های محلی در آن فوتبال بازی می کردند، علی دائم تو زمین بود. یک فوتبالیست وقت گذار و با انگیزه. آن طور که ذات فوتبال اقتضا می کرد، علی همیشه یک طرف دعوا و درگیری بود؛ مثل همه بچه های فوتبالی این سن و سال در آن روز.
سال های ۶۰-۶۱ هم همینطور بود تا راهی جبهه شد. هر بار که می رفت و برمی گشت شما یک علی دیگر می دیدی. دایی اش، شهید داود سلمانی که شهید شد آثار آن در علی کاملا دیده می شد. بعد از شهادت داود راهی جبهه شد.
* * *
وقتی در جبهه علی را دیدم، انگار با یک آدم ۵۰ ساله صحبت میکردم. این علی اصلا آن علی که می شناختم نبود. شده بود یک مرد پخته و وزین. وقتی با آدم حرف میزد، اصلا سرش را هم بالا نمیآورد. گمان میکردم علی سوار آسانسوری شده که تیر خورده به دگمهی آن و ۴۰ طبقه او را بالا برده. یک آدم دیگری شده بود.
آن علی که روزها دائما پی فوتبال بود و با همه دعوا میکرد، دیگر تمام شد. حالا در محل که راه میرفت، همه به او احترام میگذاشتند. کاسب محل میگفت: «سلام علی آقا».
هنوز هم وقتی در محل بودیم، شب ها جمع میشدیم و فوتبال بازی میکردیم، ولی این بار، دیگر علی بود که با وجود آن که از همهمان کوچکتر بود، شده بود شخصیت محوری. آن علیِ اهل بازی و دعوایی، حالا اگر وسط فوتبال، ناخواسته لگدش به کسی میخورد آنقدر عذرخواهی میکرد که گمان میکردیم الان است که به گریه بیفتد. روز به روز بزرگتر میشد. ۴ سالی را که در جبهه بود، انگار هر ۶ ماه، به اندازه ۲۰ سال می رفت جلو.
* * *
وقتی من سرپرست گردان علی اکبر شدم، علی هم با لشکر ۲۷ تسویه کرد و علی رغم مخالفت فرماندهاش با اصرار آمد پیش ما. “علی آملی” یکی از خوبانی بود که همان اول که گردان علی اکبر، بعد از مدتی رکود، دوباره داشت شکل میگرفت، به ما پیوست.
او یکی از انسانهای خاص و ویژه گردان بود. به سختی میتوان عطش و ولع یادگیری “علی آملی” را تعریف کرد.
* * *
با شناختی که از او داشتم همان اول که آمد گذاشتمش به عنوان فرمانده گروهان، ولی چند نفر تذکر دادند که علی خیلی جوان است، بهتر است بچههای قدیمیتر را بگذاریم. من هم به علی گفتم؛ خیلی استقبال کرد و شد جانشین گروهان. مدتی بعد، دوباره همه پیشنهاد دادند و این بار محکم می گفتند علی را بگذار فرمانده گروهان!
* * *
علی ۲ تا چادر داشت، که به هم وصل میشد. ظهرها که میآمد ناهار بخورد، هر دو تا چادر پر میشد از نیروها. همه دوست داشتند با علی غذا بخورند.
گریههای سر نمازش، معروف شده بود. هایهای گریه میکرد طوری که وقتی سر از سجده برمیداشت، موکت خیسِخیس شده بود. بعضیها متلک میانداختند و میگفتند خودنمایی میکند، ولی او طوری از دنیا کنده بود که آدمها را نمیدید و حرفهایشان را نمیشنید و به فکر این نبود که ریا می شود یا نمی شود.
در اکثر عملیاتها مجروح میشد تا اینکه در عملیات کربلای ۵ حین فرماندهی گروهان غواصی، به معبودش رسید.
“شهید علی آملی” به روایت
فرمانده گردان حضرت علیاکبر “سردار حمید تقیزاده”
منبع: سایت گردان حضرت علی اکبر(ع)