شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
اردوگاه عنبر

«اردوگاه عنبر» خاطراتی از سه آزاده جنگ تحمیلی به نام‌های حسین فرهنگ اصلاحی، مهدی گلاب و غلامحسین کهن است: «آفتاب غروب می‌کرد که به هوش آمدم. آن غروب چقدر برایم حزن‌انگیز بود! به دوروبرم نگاهی انداختم. دو شهید پهلویم خفته بودند. آن‌ها چقدر آرام بودند و من چقدر ناآرام. دستم تا مچ خونی بود. گلویم به‌سختی می‌سوخت و تشنگی کلافه‌ام کرده بود. قمقمه‌ام خالی بود. با زحمت و مشقت، قمقمهٔ شهید بغل‌دستم را باز کردم و آب داغ و گرم آن را سرکشیدم. اضافهٔ آب را روی سر و صورتم ریختم. از گلویم هنوز خون می‌رفت. احساس ضعف می‌کردم. از کوله‌ام دانه‌ای خرما برداشتم و خوردم، ولی اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم. زبانم مثل یک تکه تخته، در دهانم خشک و بی‌حس افتاده بود. عطش به‌شدت آزارم می‌داد. یک‌بار دیگر به دوروبرم سرک کشیدم. چند شهید آن سوتر افتاده بودند و چند تانک عراقی هنوز در حال سوختن بودند.»

۴۶بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات