این مجموعه طنز خاطرات مستندی است از بچه هایی که خودشان در جنگ حضور داشته اند، که با اقتباس از رشادت های آن ها در جنگ، این اثر را تبدیل به 64 داستان در سه مجموعه شده است؛ در اصل تلاش داشته ام داستان ها در این سه مجلد، به شکل مستقل باشند، ولی به صورت ظریف با یکدیگر پیوند و وحدت داشته باشند.
گونی بر دوش، روی خاکریز می دود و بیسکوییت مادر سمت بچه ها پرت می کند.
- بخورین بیاشامین، اسراف نکنین خارخاسک ها.
مراد در حالی که رانش باندپیچی شده و لنگ می زند، بیسکوییت را با مادر و کودک توی دهن گشادش می تپاند.
می گویم:"مراد، اشتها هم داری؟"
- اجازه، من بیچاره توی این دنیا فقط همین یکی رو دارم.
- در دروازه رو می شه بست، اما دهن مراد رو نه...