شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
حکایت زمستان

قلم سعید عاکف در این کتاب بسیار شیوا و شیرین از مقاومت‌های باورنکردنی یکی از سر سخت‌ترین رزمندگان دفاع مقدس است. او در این کتاب به تکان‌دهنده‌ترین وقایع و شکنجه‌هایی که در طول جنگ به رزمندگان ما وارد شده است، می‌پردازد.

گاهی شکنجه‌های واردشده به اسرا را چنان با جزئیات بیان می‌کند که بسیار دردناک و گاهی باورنکردنی به نظر می‌رسد.

ما باید خدا را هزاران بار شاکر باشیم که در کشوری زندگی می‌کنیم که آزادی اش را مدیون چنین آدم‌هایی است؛ رزمندگانی که تا آخرین نفس با توسل به ائمه و اعتقاد و ایمان قلبی خود تا آخرین نفس سخت‌ترین شکنجه‌ها و دردها را تحمل کردند.

به‌راستی ما چه وظیفه‌ای داریم در مقابل چنین انسان‌هایی که با جان و دل از تمام هستی خود برای دفاع از میهن گذشتند؟

خلاصه کتاب

کتاب حکایت زمستان به خاطرات عباس حسین مردی یکی از جانبازان دفاع مقدس می پردازد. این خاطرات از دوران کودکی تا زمانی که وارد عرصه مبارزات می شود بیان شده است.

حسین عباس مردی با توجه به تربیت دینی خانوادگی اش شیفته امام و اهل بیت(علیه السلام) بود.

او به دلیل مبارز بودن پدر و برادرش ایشان هم به میدان مبارزه علیه شاه پرداخت و در عملیات‌های زیادی شرکت کرد و در یکی ازین عملیات ها به‌شدت مجروح شد تا جایی که دشمن قصد زنده به گور کردن ایشان را داشت.

وی با توسل به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) به طور معجزه آسایی نجات پیدا می‌کند و بعد از آن به یکی از اردوگاه‌های موصل برده می‌شود و ادامه به بیان وضعیت اردوگاه‌های عراقی و شرایط روحی و روانی اسرا و شکنجه‌های دردآوری می‌پردازد که بر آن‌ها گذشته بود.

گزیده کتاب حکایت زمستان

تحمل بیست چهار ساعت شکنجه وحشیانه، بیچاره ام کرده بود، در عین حال او باز هم رضایت نمی داد که دست از سرم بر دارد. در کمال تعجب دیدم موقعیت برتر خودش را به رخ من می کشد و از این می گوید که او پوتین دارد و من پا برهنه هستم. آن هم با پاهای تاول زده!

فکر می کردم بی رحمی اش به همان لگد ختم می شود. ولی دیدم آمد جلو و کف عاج دار و دندانه دندانه پوتینش را گذاشت روی یکی از پاهای من و فشار داد. نتوانستم خودم را کنترل کنم دادم رفت به هوا. وقتی پوتینش را برداشت، دیدم پوست پایم کنده شده.

خرید کتاب حکایت زمستان را توصیه می‌کنیم به علاقه‌مندان به داستان دفاع مقدس، خاطرات شهدا، خاطرات شهدا.

گفتم شاید حس سبعیتش دیگر ارضا شده بلند شدم بروم بیرون، دوباره لگد زد. من که وضع اعصابم ریخته بود به هم، این بار، بدون اینکه باز ملاحظه عواقب کارم را بکنم، پای او را بین زمین و هوا گرفتم و با اجرای یک فن، کوباندمش کف کانتینر.

مثل مار زخم خورده، از جا پرید و بلند شد ایستاد. در حالی که از سر غیظ می خندید و با دو دستش اشاره می کرد بروم طرفش، گفت: ها! ها! زیین، زیین؛ امتی شغل.

۴۴بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات