اثری است از داوود امیریان به چاپ انتشارات کتابستان معرفت. داستانی برای نوجوانان از چهار، پنج پسر دبیرستانی که حال و هوای جبهه بدجور به سرشان زده و می خواهند هرطور که شده خودشان را میان رزمندگان جای بدهند و به خط مقدم برسند. راوی قصه تجربه یکبار حضور در منطقه عملیاتی را داشته و نقشه ای می کشد تا با دوستانش به اهواز برسند و شاید به عملیات راه پیدا کنند. امیریان در “خمپاره های فاسد” با زبانی شیرین و طنز قصه ای پرماجرا را به تصویر می کشد.
گزیده ای از کتاب
چشم تان روز بد نبیند، با یک جیغ بنفش توالت از دست مان رها شد و هرچهار نفر از ترس نیم متر پریدیم هوا! یک بنده خدا روی چال توالت چندک زده و در عالم خودش بود! خودتان را جای آن بنده خدا بگذارید. رفته اید توالت و در سکوت و تاریکی مشغول قضای حاجت هستید که ناگهان توالت بالا می رود و دورتان چهار گردن کلفت را می بینید که در چهار طرفتان قرار گرفته اند! اگر رستم هم باشد آن جیغ بنفش را می کشد؛ چه برسد به معاون فرمانده لشکر! معاون فرمانده لشکر که توسط ما غافلگیر شده بود (یا ما توسط معاون فرمانده لشکر غافلگیر شده بودیم!) در تاریکی ما را نشناخت، اما ما شناختیمش! ذوالفقار فریاد زد: «الفرار!»