شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شمر و صدام و یارانش

کتاب ترکش های ولگرد 3 - شمر و صدام و یارانش! قسمتی از کتاب : مرده و مرده شور اکبر از تو گرد و غبار انفجار خمپارهها دوان دوان طرفم آمد. ترس برم داشت. فهمیدم که اتفاق ناگواری افتاده. اکبر رسیده نرسیده، نفسنفسزنان گفت: «مجتبی مژدگانی بده!» با تعجب نگاهش کردم. دو تا خمپاره کمی آن طرفتر منفجر شدند. داد و فریاد فرمانده از پشت بیسیم میآمد. گوشی را به گوش چسباندم و گفتم: «حاجی، امرتان انجام شد. از عقب گفتند که ماشین تو راه است.» بعد از اکبر پرسیدم: «مژدگانی چی؟» نیش اکبر تا بناگوش باز شد و گفت: «بادمجان بم، چهار چرخش رفت هوا!» قلبم هُری پایین ریخت. پس رحیم مجروح شده! اکبر گفت: «بچهها دارند میآوردندش. تو راه هستند. دم دستت آمبولانس هست که ببردش عقب؟» ـ یک ماشین پر از مهمات دارد میآید. جان من، راست راستی رحیم مجروح شده؟ ـ دروغم چیه؟ الان میآوردندش و میبینی. چه خونی هم ازش میرود! رحیم از نیروهای قدیمی گردان بود. در عملیات زیادی شرکت کرده بود، اما تا آن لحظه حتی یک ترکش نخودی هم قسمتش نشده بود و این شده بود باعث کنجکاوی همه. در عملیات کربلای پنج که دشمن نیم متر به نیم متر منطقه را با توپ و خمپاره شخم میزد و حتی پرندگان بیگناه هم در آن سوز و بریز مجروح و کشته میشدند، رحیم تا آخرین لحظه ساق و سلامت تو منطقه چرخید و آخ هم نگفت.

۱۸بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات