شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
مهران(علی)بلورچی

«مهران بلورچی»، به تاریخ 15 اردیبهشت 1345 شمسی، در تهران متولد شد و در مورخه ی 12 اسفند 1365 در منطقه ی عملیاتی «شلمچه» با اصابت آتش متجاوزان بعثی، بال در بال ملائک گشود. این جوانِ کاشانی الاصل، در سال 1363، با رتبه ی پنجم کنکور سراسری، در رشته ی «مهندسی برق» دانشگاهِ «صنعتی شریف» پذیرفته شده بود.
از «مهران بلورچی» تعداد قابل توجهی یادداست و نامه به یادگار مانده است. این یادداشت ها و نامه های خواندنی، در کتاب حاضر گردآوری شده است.
این کتاب در چهار فصل تنظیم شده است.

فصل اول؛ محاسبه ی نفس شهید است که در پنچ دفترچه یادداشت جیبی و هم در برگه هایی پراکنده نوشته شده است.

فصل دوم؛ نامه هایی است که شهید برای مخاطبین اش، از مادر و خواهر گرفته تا دوستان و هم رزمان و دانشگاه و ... نوشته است.

فصل سوم؛ تمام یادداشت ها و دل نوشته های شهید را شامل می شود.

عنوان فصل چهارم؛ نامه های مادر و خواهر شهید است که در مقاطع مختلف حضور او در جبهه نگارش شده است

و فصل آخر و پنجم؛ مربوط به وصیت نامه هایی است که از شهید به جای مانده است.
از ویژگی های خاص این کتاب می توان به مراقبت های شهید از رفتار خود و تذکرات روزانه شهید به خودش اشاره کرد که حقیقتا برای هر انسان جویای رستگاری و تعالی اخلاقی، بسیار راه گشا و مفید به فایده است.



بسمه تعالی

«الغریب من لم یکن له حبیب»

سخت تنها شده‌ام، و خیلی خوب تنهایی و بی‌کسی را حس می‌کنم و از آن رنج می‌برم. دائم تصورم این است که شاید اگر پدر می‌داشتم از این بهتر بودم. البته آن پدری که من داشتم، مسلّماً چنین نمی‌شد، بلکه پدری مانند پدرهای شهیدان. جداً حسرت می‌خورم به شهیدان، هم از لحاظ خودشان و هم از لحاظ خانواده‌شان. این خانواده‌هایشان اینگونه بوده‌اند که خودشان به مقام شهادت رسیده‌اند. هر وقت احمد و علی را می‌بینم و اینرا می‌بینم که اینها چقدر خوب هستند و صاف و پاک و خالص همه از پدرشان می‌بینم، واقعاً عجب پدر خوبی بوده است. هر وقت علی امین را می‌بینم که چقدر پسر خوب و پاکدل و مخلص و باصفایی است، از پدر و مادرش می‌بینم که توانستند فرزندان گُلی اینگونه تحویل جامعه بدهند، زهی سعادت. خلاصه، این چند وقته عجیب خود را بدبخت دیده‌ام، که از هر جهت عقب افتاده‌ام. نه قلبی پاک داریم و نه عقلی کامل و نه علمی نافع و تازه از همه هم به خود مغرورتریم.

 
شهید علی بلورچی

عجیب است، جداً دنیا جای عجیبی است، همه چیز با هم مخلوط شده است و خیلی پیچیده شده است. بهترین راه نجات را آدمی با تقوی پیدا می‌کند. اگر باتقوی باشیم، همه چیز حل است و عالم با اینهمه عظمت و پیچیدگی در نظرمان کوچک می‌آید. دیگر حسد نداریم، حبّ دنیا نخواهیم داشت و گناه نمی‌کنیم و فکر گناه هم به سرمان نمی‌آید، آن چه از اینهمه عمرم فهمیده ام اینستکه باید همه چیز را با ناله برای خدا در دل نیمه‌های شب حل کرد. تنها راه، زاری و اشک ریختن درِ خانه خداست، تنها این بدرد می خورد و بس، و اگر اینرا تنها داشته باشی، همه چیز داری، و اگر نداشته باشی، هرچه داری یا پوچ است و یا از دست رفتنی، حتی اخلاق اسلامی. اشک برای خداست که دل را جلا می‌دهد و دل که جلا یافت جایگاه خدا می شود. پس فقط باید دنیا را که چند صباحی نیست، یا ناله به درگاه خدا گذراند. زود است که بگذرد و به دار باقی پای نهیم؛ انشاءالله.

الاحقر علیرضا بلورچی
10/40 شب - 65/11/10

یک ماه بعد از این یادداشت، علی در شب 12 اسفند 1365 همراه 4 نفر از هم‌کلاسی‌هایش به شهادت رسید.

شهادت علی به روایت دکتر مرتضی جابری

عراقی‌ها گستاخ شده بودند. از جایی که تیربار داشت شلیک می‌کرد آمده بودند جلوتر و نشسته بودند لبه خاکریز. ما سایه‌شان را می‌دیدیم؛ داشتند با کلاش یکی‌یکی بچه‌های ستون را می‌زدند. گروهان کپ کرده بود. چیزی که خاطرم هست، حمید صالحی تنها کسی بود که ایستاده بود. برگشت سمت ستون و گفت: «مرداش بلند شن، نامرداش برگردن.» علی بلورچی یک لحظه ایستاد، آر.پی.جی را گرفت و رفت جلو. می‌خواست برود آن‌طرف خاکریز و شلیک کند. سرش که از خاکریز رفت بالا، دیدم افتاد. من دوزانو نشسته بودم پایین خاکریز؛ علی قل خورد و قل خورد، افتاد روی دو تا پای من؛ شاید به چند ثانیه هم نکشید.

بدن علی را برگرداندم. نور اجازه می‌داد. نگاه کردم، هیچ خونی روی بدنش ندیدم. چشم‌هایش باز بود و یک قطره اشک گوشه چشمش بود؛ یکی، دو بار صدا زدم: «علی! علی!» دیدم جواب نمی‌دهد. دقتم را که بیشتر کردم دیدم زیر جیب پیراهنش، سمت چپ سینه‌اش، درست روی قلبش، یک سوراخ کوچک هست؛ از آنجا خون داشت آرام‌آرام می‌زد بیرون. علی با همان ترکش ریز شهید شده بود.

مهران بلورچی 15 اردیبهشت 1345 متولد شد. چهارساله بود که پدرش حسین بعد از متارکه از مادر او، از دنیا رفت. مهران در یتیمی بزرگ شد. مادرش او را در مدرسه مفید تهران ثبت نام کرد. مدرسه ای که فضای آن در شکل گیری شخصیت علی تأثیر عمیق داشت. سال 1363 با رتبه‌ی پنجم کنکور در رشته ی الکترونیک دانشگاه صنعتی‌شریف قبول شد، اما به دلیل حضور در جبهه نتوانست در کلاس‌های دانشگاه شرکت کند. هر زمان برای مرخصی به تهران می‌آمد، پاتوقش جلسات اخلاق حضرت آیت‌الله‌حق‌شناس بود. از اواسط سال 1363 تا زمان شهادت در دفترچه محاسبات نفس خود کاهلی‌ها و به قول خودش گناهانش را یادداشت می کرد. در سالهای آخر عمر، نام خود را از مهران به علی تغییر داد و از مادر و بقیه‌ی دوستان و همرزمانش خواست او را علی صدا کنند. شب دوازده اسفند 1365 همراه گروهی از همکلاسی های قدیمی در عملیات تکمیلی کربلای5 به شهادت رسید.

۳۴بازدید

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات