شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید راوش-سعید

شهید سعید راوش
نام پدر: عباس علی
تاریخ تولد: 20-2-1344 شمسی
محل تولد: اصفهان
تاریخ شهادت : 25-1-1362 شمسی

سن:18سال

اول دبیرستان

محل شهادت : فکه

والفجر1

گلزار شهدا: امامزاده محمد

(جاوید الاثر)

البرز - کرج

بیستم اردیبهشت 1344، در شهرستان اصفهان به دنیا آمد. پدرش عباس علی، تعمیرکار ساعت بود و مادرش ایران نام داشت. دانش آموز اول متوسطه در رشته انسانی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم فروردین 1362، در فکه توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید.

زندگینامه شهید به روایت از خواهرشهید:

کوچک بودیم که پدر عکس امام را قاب گرفته و بر دیوار اطاقمان نصب نمود و ما همیشه به این چهره نورانی خیره می­ ماندیم و این که پدرم چه عشقی به ایشان داشت و این عشق را در وجود ما هم کاشت، از وقتی که ما خود را شناختیم. او مخالف صد در صد رژیم طاغوت بود و شبها که به خانه می­ آمد ما را اطراف خود جمع می کرد. کتاب بزرگی را باز می نمود و از دلاوریها و جوانمردیهای علی (ع) و امام حسین (ع) نقل می کرد.

او می گفت: امیرمومنان خلیفه همه مسلمین بود، اما چه می خورد؟ چه می­ پوشید و در کجا می خوابید؟ چطور محبت به یتیمان می کرد و چگونه می­ رزمید؟ اینها برای انزجار ما از دستگاه شاهی، خود مقدمه­ ای بود.

سعید از همان کودکی عشق به جلسات مذهبی داشت. 13 ساله بود در اکثر تظاهرات ضد رژیم شرکت می­ جست. چه در اصفهان و چه در تهران چند روز بعد از جمعه سیاه بود به اتفاق رفتیم بیمارستان جرجانی تا مجروحین را از نزدیک ببینیم. یکدفعه گفتند: سربازان به بیمارستان حمله­ ور شده ­اند.

در عقب بیمارستان باز کردند. تا مردم فرار کنند، ما رفتیم اما من او را پشت سرخود ندیدم، نگران شدم که نکند به دست این جلادان افتاده باشد که دیدم، خندید و از کوچه ­ای درآمد و گفت : خواهرم فکر کرده ­ای، می توانند مرا به این راحتی بگیرند، دیگر چیزی به آخر عمرشان باقی نمانده است.
21 و 22 بهمن در خیابان پیروزی تهران با رزمندگان همکاریهای خوبی داشت، او 14 ساله بود که عضو بسیج مستضعفین شد و در مسجد حضرت علی (ع) و واقع در خیابان مقداد فعالیت می نمود، او با این سن کم مرتب یک شب در میان پاسداری می داد

تا اینکه جنگ شروع شد و سعید که منتظر این فرصت بود عزم رفتن به جبهه را نمود اما مخالفت کردند و گفتند شما سنتان کم است و فعالیت شما در اینجا چشمگیره ، چه بهتر است، جایی باشی که بیشتر مثمرثمر باشی او قبول کرد ولی آرام نداشت و عشق رفتن به جبهه هر روز بیشتر در وجودش نقش می گرفت تا اینکه بالاخره در تاریخ هشتم اسفند 1361 عازم شد.

او کلا 14 ماه در جبهه بود؛ 8 ماه در غرب و 5 ماه در جنوب .

وی جزو اولین گروهی بود که وارد قصر شیرین شدند، یکماه آنجا که به تب روده مبتلا شد، برای معالجه آمد، هنوز بیماری در بدنش بود که دوباره رفت

خیلی کم به مرخصی می­ آمد و نامه­ ای می داد و از معنویات والای جبهه می نوشت. متانت عجیبی داشت، هرگر نمی گذاشت کسی از فعالیتهایش که برای خدا انجام می داد، چیزی بفهمد.

وقتی اینجا بود در دستگیری ضدانقلاب نقش مهمی داشت بعد از شهادت 72 تن بود که سعید خیلی منقلب بود، روزها و شبها نمی خوابید و غذا نمی خورد، آرام نداشت و هروقت یاد بهشتی مظلوم می­ افتاد و اسم او را می­ شنید، اشک بی اختیار از دیدگانش روان می­ گشت،

سعید یکشب با خوشحالی تمام بینمان نشست و گفت: می خواهم مژده خوبی به شما بدهم من دیگر عضو سپاه شده­ ام و چند روز بعد عازم جنوب شد.

آنجا مسئولیتهای سنگینی داشت و به همین دلیل اصلا به مرخصی نیامد و در همین زمان پدرم هم به او پیوست، باور کنید هیچ نیرویی قادر نبود پدر و برادرم را از رفتن به جبهه باز دارد سعید هرگز از شهادت حرف نمی زد، این رازی بود بین خودش و معبودش.

زمانی که حمله نزدیک می گردد او دیگر از شادی در پوست خود نمی­ گنجید و خیلی زود آماده می شود اما وداع ، وداع همیشه دردناک بوده است مخصوصا وداع یاری که قلبشان همیشه با هم برای اسلام تپیده است و همرزم و همقدم بوده­ اند:

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

اما سعید می­ خندد، چون می داند دیگر چیزی به وعده خداوند نمانده است و قلبش می خواند: ربنا اننا سمعنا منادیا بنادی الایمان ان امنو بریکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفرعنا سیاتنا و توفنا مع الابرار ربنا واتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تحزنا یوم القیمه انک لا تخلف المیعاد

عصر روز شنبه آنها می روند.  بیست فروردین 62 شنبه ساعت 22:30 حمله شروع می گردد، سعید به گفته یارانش آنچنان با آرامش ، دلاورانه و بی­ باکانه می­ جنگید که انگار در خانه­ اش است.

و این سخن به اغراق نیست چون او واقعا در خانه­ اش بود در میعادگاهش او به تمام اسلحه­ ها وارد بود و در جبهه هم پیک بود هم بی­سیم­چی هم تخریب­چی و هم پیشاپیش عاشقان حسین


روز پنجشنبه فرا می رسد و سعید به گفته همرزمانش تعداد زیادی تانک را از بین می برد. سپس برمی گردد و به همرزمانش می گوید: بیایید که دستم را علی اکبر گرفته است، عجله کنید؛ بالاخره سعید عزیز ، سعید عاشق، سعید دلاور، همچون سالار شهیدان تشنه لب به شهادت می رسد.

ابراهیم اسماعیلش را خالصانه تقدیم نموده و خود برمی گردد.
شهید سعید راوش، در میان بچه‌های بسیج، ویژگی خاصی داشت. با آن که وضع مالی خانواده‌اش خیلی خوب بود و می‌توانست یک زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای داشته باشد، اما قید همه‌ی راحتی‌های دنیا را زده و مدام در جبهه بود. ظاهرش طوری بود که اصلاً نمی‌شد حدس زد که از یک خانواده‌ی پولدار است.

همیشه سعی می‌کرد مثل بقیه‌ی بچه‌ها، یک بسیجی خاکی و ساده‌پوش باشد. انسان خیلی متواضع، متدین و با اخلاصی بود. خیلی هم بی‌ادعا و کم صحبت. اما در صحنه‌ی عمل، اصلاً باور کردنی نبود که این، همان سعید بی سر و صدای چند ساعت پیش است. خیلی شجاع و اهل کار بود. خطرناک‌ترین کارها را بدون هیچ ادعایی قبول می‌کرد و انجام می‌داد.

در جنگ هم سخت‌ترین و پرخطرترین کار، یعنی تخریب را انتخاب کرد. به گردان تخریب رفت و تا آخر هم در آن‌جا ماند تا شهید شود.

چون بسیار کم به مرخصی می‌آمد، خیلی از بچه‌های محل، حتی

اهالی مسجد او را نمی‌شناختند. گمنام بود. دوست داشت کارهای بزرگ را بدون سر و صدا انجام دهد. همین کار را هم می‌کرد. گمنامی او هنوز هم ادامه دارد. چون اثری از او پیدا نشده، من هر وقت این جمله‌ی معروف را می‌خوانم که معمولاً کنار عکس شهید همت نوشته شده «کجایند مردان بی‌ادعا» بی‌اختیار به یاد سعید می‌افتم.

دلنوشته زیبایی از شهید سعید راوش در باب رزمندگان دفاع مقدس:


آری ای برادر و تو ای خواهر نمی دانی و اگر می خواهی بدانی باید اینان را ببینی که چگونه گفتارشان عین اعمالشان است و اعمالشان تحقق گفتارشان است و اینان در اعمالشان آدمیزاده را به صدر اسلام رهنمون می کنند.
آری اینان با خدای خویش آنچنان تعهد کرده اند و مسئولیت قبول کرده اند، باز می گویند اگر ما دست بیعت به امام خمینی داده ایم باید که اطاعت و پیروی کنیم.
هان ای برادر آگاه باش ، این برادران وارثان حسینی اند، شهادت طلب در رکاب حسین چو یاران حسین می خواهند در صحرای کربلا جهاد کنند و با ایمانشان و گفتارو اعمالشان قلب دشمن را پاره کنند و خون پر حرارت خویش را برای روئیدن نهال اسلام هدیه کنند و صدای پر طنین لا اله الا الله را به گوش جهانیان برسانند.
می خواهند پرچم توحید را چنان به اهتزاز در آورند که کفار را به لرزه و کاخ ستمگران را به ویرانه تبدیل کنند که تاریخ حماسه این زنده شهیدان را بر صفحات خونین خود بنویسد.
شبانگاهان این زنده دلان تاریخ را بنگر خواهی دید که در دل شب در هوای سرد زمستانی و زیر آسمان پر ستاره تابستانی که بر روی سر انسانها نور افشانی می کنند در این موقع از شب که صدای ناله یتیمان به گوش انسانهای بیدار دل می رسد و این شاهدان زمانند که بداد این مظلومان تاریخ نظر می افکند و بیاد آنان هستند و کوله باری را دوش بسته راهی ویرانه های این یتیمان روزگار می شوند و با ناله های آنان همنوا گشته و می گریند تو گویی اینان نیز یتیمند.
ولی بادل پردردشان و با خنده های ظاهری می خواهند، این ناله های سوزناک را آرام کنند و مرهمی بر زخم پر درد آنان بگذارند تا حماسه تاریخ را دگرگون کرده و یار دیگر انسانیت را زنده کنند و وقتی اینها یعنی این مردان خستگی ناپذیر برگردند می بینی که وضو گرفته به نماز شب ایستادند. اینها ناله هرچه می کنند و تا به صبح التماسانه می گویند خدا خدا خدا به اینکه ای خدا ما را ایمان عطا کن ایمانی که دلم را دگرگون قلب سیاهم را روشن و روزنه امیدم را امیدوار کند. برادر هر چه می گویم، می دانم چطور بتوانم ذره ای از آنچه که اینان هستند بازگو کنم.

والسلام


در سنگرش دیدم             خوشحال و خندان بود
اسلحه در دست                مصمم و بیدار و پایدار
با طنین الله اکبر            با نغمه های پیروزی
همراه با بلبلان            با سرودهای پیروزی
سرحال  و سرزنده             با نگاههای نافذ
با خنده های پیروزی             دو چریک مسلمان بودند

مقاله ای کوتاه از آنچه در قلبم بود.



"شهید سعید راوش" در یادداشت دیگری چنین می نویسد:


ما می خواهیم از ناسیونالیسم یا همان ملیت گرایی و قومیت و جمعیت و عربیت گرایی صحبت کنیم و این ما را وادار می کند تا کمی هم به عقب برگشته آن را یک بررسی اجمالی بکنیم.

بعد از قرون وسطی که قرنهای سکون بود، یک انقلاب در فرانسه به وقوع پیوست و آن انقلاب همه مردم شرکت داشتند؛ این بود که امپراطوریهای دیگر هم خواستند، جلوی صدور این انقلاب را بگیرند و حمله­ هایی به طور مشترک به فرانسه می شود و انقلابیون با تمام وجود از خود دفاع می کنند و بعد به رسمیت شناختن فرانسه و این یعنی به رسمیت شناختن آزادی به این دلیل افکار آزادی خواهی کم کم در تمام دنیا گسترده شد.
در زمان فتحعلی شاه به ایران رسید و بعد آن قرارداد ننگین تنباکو بین انگلیس و ایران بسته شد که با فتوای میرزای شیرازی روبرو شد که استعمار انگلیس شکست را پذیرفت و ملت ایران از این پیروزی یک نتیجه گرفتند و آن اینکه اگر یک رهبر و وحدت داشته باشند، همیشه پیروزند و استعمار انگلیس هم یک نتیجه گرفت و آن اینکه چرا تا بحال به اینها مسلط بودیم؟ جواب خوب برای اینکه وحدت نداشته؛ نتیجه اینکه "تفرقه ایجاد کن و حکومت کن" یعنی چند رهبری را تشکیل دادند و مسئله قوم گرایی و ملیت گرایی دین از سیاست جداست و مسئله شیعه و سنی را مطرح کردند و بعد ماجرای نهضت مشروطیت ایران پیش می­ آید، این نهضت مشروطه بوسیله سه تیپ صورت گرفت؛ یک تیپ همان آزادی خواهان وابسته بودند و تیپ دوم آزادی خواهانی که صادق بودند مثل ستارخان و باقرخان و تیپ سوم که مخالف مشروطه شده روحانیت مبارز بود.


شیخ فضل ا... نوری در نیمه راه متوجه شد که مشروطه از سفارت انگلیس برمی­ خیزد و با آن مخالفت می کرد و سیدعبداله بهبهانی بعدها متوجه شد و اینها می گفتند: ملت حکومت مشروعه می خواهند نه مشروطه که اینها شیخ فضل ا... نوری اول ترور فکری شد و بعد بوسیله بیرم خان ارمنی محاکمه و به اعدام محکوم شد و این برای مسلمانان یک ننگ است که یک مرجع تقلید ملت مسلمان در کشور اسلامی بدست یک ارمنی کشته می شود.

دسته دوم که همان آزادی خواهان صادق بودند مانند ستارخان که حکومت می گفت: باید انقلابیون را خلع سلاح کرد و در همان حین یک تیر به پای ستارخان می زنند که با همان درد می میرد و باقرخان را هم در همدان بعد از اینکه از یک مهمانی خارج می شود، می کشند. حکومت در دست عوامل انگلیس که همان تقی­ زاده ­ها و بیرم خان ارمنی رئیس شهربانی و رئیس داده شیخ فضل ا... نوری می باشد و میرزا حسین خان نواب وزیر خارجه و دارای نشانه­ های فراوان از انگلیس می باشد و اینها می­ آیند و یک قانون اساسی می نویسند و پادشاهی را که غیرقانونی بود در ایران قانونی می کنند؛ تثبیت سلطنت یعنی سلطنت رسمی شد و تا آن موقع هیچ از آن تاریخ به بعد هر کس مخالف با استبداد بود.

می گفتند؛ مخالف با پادشاه پس مخالف با قانون اساسی و اعدام و یک اصل 44 متمم قانون اساسی است که پادشاه از مسئولیت مبرا می باشد که البته بر اثر کوششهای نوری یک اصل هم تصویب شد که در مجلس قانونی بگذرد، باید از تایید 5 تن از فقها باشد و بعد می رسیم به نهضت ملی شدن نفت دکتر مصدق که مورد حمایت و پشتیبانی آیت ا... کاشانی قرار گرفته بود دکتر مصدق بعد از انتخابات مجلس هفدهم استعفا داد و یک کابینه جدید انتخاب و به شاه معرفی گردید.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

https://s28.picofile.com/file/8466180376/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%B4.JPG


https://s29.picofile.com/file/8466180368/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%B4.JPG


https://s28.picofile.com/file/8466180334/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%B43_.jpg


https://s29.picofile.com/file/8466180284/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%B4.jpg



https://s28.picofile.com/file/8466180300/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%B4_7_.jpg


https://s28.picofile.com/file/8466180276/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D8%A7%D9%88%D8%B4_6_.jpg



دفتر دبیرخانه دبیرستان






دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی یا شهیدستان کرج در دوران دفاع مقدس ۱۴۶دانش‌آموز را تقدیم انقلاب اسلامی کرده است. شهید سعید راوش از شهدای این مدرسه بود که برای دفاع از اسلام و میهن خود درس و مدرسه را ترک کرد و به دنبال فارغ‌التحصیلی از مدرسه شهادت رفت و سرانجام نیز به آرزوی دیرینه رسید.

شهید راوش ویژگی خاصی داشت. با اینکه وضع مالی خانواده‌اش خیلی خوب بود و می‌توانست یک زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای داشته باشد، اما قید تمام راحتی‌های دنیا را زد و مدام در جبهه بود. همیشه سعی می‌کرد مثل بقیه‌ بچه‌ها، یک بسیجی خاکی و ساده‌پوش باشد. انسان خیلی متواضع، متدین و با اخلاصی بود. سعید جوانی بی‌ادعا و کم صحبت بود، اما در صحنه‌ عمل، خیلی شجاع و اهل کار بود، خطرناک‌ترین کارها را بدون هیچ ادعایی قبول می‌کرد و به بهترین نحو انجام می‌داد.

زهره راوش، خواهر این شهید جاویدالاثر در گفت‌وگو با ایکنا از البرز، اظهار کرد: برادرم متولد اردیبهشت‌ماه سال ۴۴ در اصفهان بود. ما سال ۶۰ به عظیمیه کرج مهاجرت کردیم. سعید بسیار محجوب، منظم و با اخلاق بود. از ۱۳ سالگی در دوران انقلاب اسلامی فعالیت‌های زیادی داشت و در دوره‌های آموزش نظامی شرکت می‌کرد.

وی افزود: برادرم در تظاهرات قبل از انقلاب مثل یک چریک فعالیت می‌کرد و خیلی سریع بود به طوری که دست گاردی‌ها به او نمی‌رسید و در عملیات گرفتن خانه‌های تیمی منافقان در سال ۵۷ شرکت داشت. او در ۱۹ بهمن‌ماه در روز نیروی هوایی در کنار نیروهای مردمی و نظامی مسلح به آنها کمک می‌کرد که گاردی‌ها را هدف قرار دهند و این کار را شجاعانه و بدون اسلحه انجام می‌داد.

خواهر شهید راوش تصریح کرد: برادرم در دبیرستان شهیدستان انقلاب اسلامی کرج تحصیل می‌کرد، این دبیرستان ۱۴۶ شهید دانش‌آموز تقدیم انقلاب اسلامی کرده است. زمانی که اول دبیرستان بود به جبهه اعزام شد. وی در جبهه مسئولیت‌های مختلفی برعهده داشت. زمانی که به جبهه اعزام شد ۱۶ سال داشت و پس از ۱۴ ماه حضور در جبهه‌های دفاع مقدس در عملیات والفجر یک در منطقه فکه به شهادت رسید. سعید بسیار رازدار بود و زمانی که به خانه می‌آمد، از جبهه خبری نمی‌داد، او تخریب چی، آرپی جی زن و بیسیم‌چی بود.

وی بیان کرد: جنبه‌های عرفانی زیادی در زندگی برادرم وجود داشت. او زمانی که از جبهه می‌آمد در اتاقش را می‌بست و سر نماز عاشقانه با خدا سخن می‌گفت و استغاثه می‌کرد و اشک می‌ریخت. او معتقد بود اگر شهادت قسمتش باشد به شهادت می‌رسد و اگر قسمتش نباشد که به این توفیق دست پیدا نمی‌کند. در عید نوروز سال ۶۲ شاهد نماز خواندن برادرم بودم. نماز و خشوع او سر نماز و صوت قرآنی‌اش بدن من را به لرزه درآورد، او را بوسیدم و همان روز او را بدرقه جبهه کردیم.

خواهر شهید راوش درباره شهادت برادرش توضیح داد: روز ۲۵ فروردین همان سال مقارن اذان ظهر به شدت بی‌تاب شدم و اشک می‌ریختم و بعدها متوجه شدم، برادرم در همان روز به شهادت رسیده است.

وی اضافه کرد: برادرم رزمنده گردان کمیل، لشکر محمد رسول‌الله بود در آن عملیات معاون و فرمانده گردان به شهادت می‌رسند و به گفته هم‌رزمانش در حالی که سعید تشنه بود، پلاک را از خودش جدا می‌کند و می‌گوید نباید هیچ چیزهمراه شهید باشد. حدود ۸۰ رزمنده همراه برادرم بودند و آنها محاصره شده بودند. سعید با شجاعت خود و به گفته شاهدان عملیات آن روز، بین ۱۹ تا ۲۲ تانک دشمن را هدف قرار می‌دهد و سرانجام با خوردن گلوله‌ای در پیشانیش به شهادت می‌رسد.

خواهر شهید جاویدالاثر راوش در پایان گفت: شهدا حق بزرگی بر گردن ما دارند و همه ما باید با هرچه در توان و امکان داریم، راه شهدا را ادامه دهیم و عکس هر شهیدی باید در خانه تک تک اعضای خانواده‌اش باشد تا نام و یاد شهدا همیشه جاودان بماند. برگزاری همایش‎‌های بزرگداشت شهدا خیلی خوب و لازم است، اما باید بدانیم که کافی نیست و برای نهادینه‌شدن فرهنگ شهید و شهادت باید برنامه‌ریزی‎‌های موثر در مدارس و دانشگاه‌ها و در سطح جامعه داشته باشیم.




زیارت مزار:




وصیتنامه:

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات