شهید اسماعیل انقوزه ماجکانی
نام پدر: حسین
تاریخ تولد: 22-3-1345 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
تاریخ شهادت : 15-8-1362 شمسی
سن:17سال
چهارم نظری
والفجر4
محل شهادت : پنجوین
گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج
دفتر دبیرخانه شهیدستان
شهید اسماعیل انغوزه ای(انقوره ماجکانی)در تیرماه سال 1345 در محله چهارصد دستگاه کرج در خانواده ای مذهبی و اهل کار پا به عرصه وجود نهاد .او فردی بسیار منظم ، صبور و متفکر بود که همیشه و در همه وقت به خانواده وبه خصوص مادر کمک میکرد و این امر را به خواهران و برادرانش نیز توصیه میکرد
دوران ابتدایی و راهنمایی را در دبستان عارف و مدرسه عالم بخش با نمرات خوب گذراند از همان کودکی دارای شخصیت و بلوغ فکری خاصی بود که او را یک سروگردن از همسن وسالانش بالاتر نشان میداد . به نماز و قرآن و نهج البلاغه علاقه ای وافر داشت در تمامی جلسات قرآنی در مسجد شرکت میکرد و با دقت هرچه تمامتر پای صحبتها و کلاس درس حجت الاسلام جنتی می نشست و با غور و تفکر در مطالب وبا درک و فهم بالایی که از مطالعات زیادش داشت بهترین پاسخ ها را به سوالات قرآنی ایشان میداد ( و در محضر آن روحانی پرشور انقلابی با اهداف بلند امام خمینی نیز آشنا می شد)
نوجوانی بیش نبود که (همزمان با پیروزی انقلاب) به علت تسلط بر قرآن ، مدیریت جلسات قرآنی محل به او واگذار شد و او با درایت ذاتی خود چنان شور و جذبه ای به جلسات بخشید که تعداد زیادی از جوانان هر هفته و راس ساعت مقرر در جلسات حضور پیدا میکردند و این حجم وسیع از استقبال ،نشان از مدیریت وبرخورد درست ایشان داشت که جوانان را مهیای برخورداری از نعمات قرآن کریم می کرد و چه بسیار شهیدانی که سالها بعد از بسترپربرکت همین جلسات قرآنی برخاستند و برای حفظ دین و وطن جانفشانی ها کردند
شهید انغوزه ای با ورود به دبیرستان شهدای انقلاب مسئول انجمن اسلامی دبیرستان شده و برپایی نماز جماعت را سرلوحه فعالیت های خود قرار داد چرا که میدانست نماز ستون دین است و مانع بسیاری از انحرافات و کجروی ها می گردد
وی اغلب تعطیلات تابستان را به کار در مزرعه می پرداخت تا هزینه یکسال تحصیلی خود را با کار وتلاشش بپردازد و کمک حال خانواده باشد و از کمک به دیگران چه فکری و چه مالی کوتاهی نمی کرد اگر کسی سوالی از او می پرسید با جان و دل جوابش را میداد و اگرکمکی از او میخواست تا حصول نتیجه مطلوب او را تنها نمی گذاشت و تا رفع مشکل همراهی اش میکرد
به مقوله حجاب تاکید فراوانی داشت و آن را به خواهران و خانواده و بستگان مرتبا گوشزد میکرد تا در زمره بانوانی قرار بگیرند که پیامبر در دعایی فرمود :
پروردگارا، زنانی که خود را پوشیده نگه میدارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان.
با روشن شدن آتش جنگ شعله دفاع از دین و میهن و ادای تکلیف در وجود پاکش زبانه کشید پدر با رفتن او به جبهه مخالفتی نداشت این را از نگاهش می فهمید ولی مادر عزیمت او را مشروط به برگشت برادر بزرگش کرده بود بنابراین طی قراری مبنی برحضور یکی از برادران در خانه این بار او، راهی جبهه های حق علیه باطل شد. نوجوانی 17 ساله که در آن حول ولای جنگ خواندن نمازشب را واجب میدانست در کمال تسلط پاسخگوی سوالات دینی و قرآنی همرزمانش بود. دل درگرو محبت قرآن و نهج البلاغه داشت و با ارسال نامه هایی مرتبا از چگونگی برگزاری جلسات قرآنی در محل پرس و جو میکرد
سه ماه بعد که به خانه برگشت خبر شهادت دوست و هم محلی قدیمی اش محمد رضا بناد کوکی راشنید که او را به عزیمت مجدد به جبهه مصمم تر ساخت
خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند
در دومین مرحله اعزام درمنطقه قلاجه در گردان سلمان از تیپ محمد رسول الله آموزش دید و سپس به مریوان عزیمت کرد ودرعملیات والفجر 4 شرکت نمود آتش دشمن که روی بلندی ها و ارتفاعات سنگر گرفته بود به طور بی امان بر رزمندگان اسلام می بارید و پیشروی را در دره شیلرغیر ممکن ساخته بود اصابت یک گلوله دوشکا به بازوی اسماعیل او را به زمین انداخت و با اینکه دستش را با چفیه بسته بودند توان حرکت نداشت مدتی از عقب نشینی نیروهای جان برکف نگذشته بود که دشمن بعثی با تیر خلاص یکی از بهترین فرزندان این آب و خاک را به درجه رفیع شهادت نائل آورد
شهیدی که مدتی بعد پیکر مطهرش بر دستان خیل عظیم مردم کرج و اهالی منطقه چهارصد دستگاه به همراه سه همرزم شهیدش تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد
جوانی غیرت مند که از عاملین واقعی به قرآن بود و بنا به سفارش همان قرآن وقتی اسلام و جامعه اسلامی نیازمند فداکاری جانی بود، در آن تردید نکرد
«بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون»
«کسى را که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده و جاوید است ولیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت»
سلام بر مهدى (عج) و سلام بر نایب برحقش امام خمینى و سلام برپیروان راستین اسلام و سلام برشهیدان.
«ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص»
«خدا آن مومنان را که در صف جهاد علیه کفار مانند سد آهنین همدست و پایدارند، بسیار دوست میدارد»
انشاءالله اگر به خواست خدا من شهید شدم از شما امت حزبالله مىخواهم که به خاطر شهادت من ناراحت و اندوهگین نشوید و فقط به فکر ادامه دادن راه من که همان راه امام است، باشید به فکر این باشید که هدف من از رفتن به جبهه چه بوده است.
من فقط به حرف امام امت لبیک گفتم و به جبهه آمدم من به فریاد «هل من ناصر ینصرنى» امام حسین (ع) در ظهر عاشورا لبیک گفتم. من براى نجات اسلام و قرآن و وطنم به جبهه رفتم.
از شما امت حزبالله مىخواهم که جبهههاى حق علیه باطل را فراموش نکنید. این جبههها همان جبهه و کربلاى حسینى است، اگر در آن جا امام حسین (ع) مىگوید: آیا کسى است مرا یارى کند؟ در این زمان نیز رهبر کبیر انقلاب رفتن به جبهه را یک واجب کفایى مىداند و از شما امت قهرمان مىخواهد که جنگ را فراموش نکنید و من هم از شما مىخواهم که شعار «جنگ، جنگ تا پیروزى» را فراموش نکنید و بدانید که شهید شدن من براى این بوده است که پیرو خط انبیاء بودم.
پیرو خط امام بمانید، که من آگاهانه در این راه مقدس قدم گذاشتهام و هیچکس هیچ انسانى مسئول خون من نیست و من شهادت فى سبیلالله را یک فوز عظیم مىدانم و خدا هر کدام از بندگانش را که دوست بدارد به او این فوز عظیم راه میدهد و من خوشحال هستم که خدا مرا دوست داشته است و شما هم باید خوشحال باشید.
ملت شهید پرور و قهرمان باید بدانند که هیچ گونه خطى در برابر خط امام نباید مطرح شود و اگر خطى مطرح شد بدانید که آن خط، خط شیطان است و کسانى را که در این راه و خط قدم گذاشتند؛ بدانید که آنان یاوران شیطان هستند و شما موظفید که با تمام قدرت با آنان مبارزه کنید و در این راه فقط بر خدا توکل کنید و بس.
من به عنوان یک رزمنده از شما امت قهرمان مىخواهم که قرآن و نهج البلاغه را هرگز فراموش نکنید.
اى شیعیان على ابن ابیطالب (ع) کتاب بزرگ نهج البلاغه را فراموش نکنید آن را بخوانید و به دستورات آن عمل کنید باشد که رستگار شوید و هیچگاه مسجد این سنگر اساسى را فراموش نکنید. همانطور که امام فرمودهاند مسجد سنگر است پس هجوم ببرید به این سنگرها و آنها را خالى نگذارید.
در آخر چند جملهاى با خانواده عزیزم.
پدر و مادر عزیزم از شما میخواهم هنگامى که خبر شهادت مرا مىشنوید هیچ ناراحت نشوید و به خاطر شهادت من گریه نکنید. اگر گریه میکنید به خاطر شهادت حسین (ع) مظلوم و یارانش باشد. پدر و مادر عزیزم از این که در این دنیاى فانى نتوانستم به شما خدمتى کنم مرا ببخشید و از برادرانم مىخواهم که همیشه به دنبال اسلام حقیقى و خالص باشند، همیشه یاور امام خمینى باشند و همیشه به فکر مستضعفان و ستمدیدگان باشند.
از خواهرانم مىخواهم که حجاب اسلامى را رعایت کنند، بعد از شهادت من، مانند زینب (س) ادامه دهنده راه من باشند، در آخر از خانوادهام مىخواهم که هرگز نماز را سبک نشمارند.
(والسلام)
خدایا! شهادت مرا قبول بگردان.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.»