شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید ترکیان-غلام رضا

شهید غلام رضا ترکیان
نام پدر: علی
تاریخ تولد: 20-6-1342 شمسی
محل تولد: قزوین
تاریخ شهادت : 19-9-1364 شمسی

سن:22سال
محل شهادت : مهران

عملیات : پدافندی

گلزار شهدا: چهارصددستگاه
البرز - کرج

برادرش محمدحسین نیز به شهادت رسیده است










شهید غلامرضا ترکیان در سال 1342 چشم به دنیا گشود ، با شروع انقلاب  در اکثر تظاهرات و راهپیماییها و پخش اعلامیه‌ های حضرت امام و ... آنچه در توان داشت در به ثمر رسیدن پیروزی انقلاب بکار می برد، پس از پیروزی 22 بهمن در سنگر مدرسه دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی و مسجد و دیگر صحنه های انقلاب حضور مداوم داشت.
غلامرضا ترکیان از جمله دلباختگان امام حسین(ع) بود که چندی پس از شروع جنگ تحمیلی پس از اتمام یک دوره آموزشی نظامی فشرده در پایگاه امام حسین (ع)تهران پای در خطه مظلوم کردستان گذاشت و مدت سه ماه در منطقه پاوه به نبرد با ضد انقلابیون و منافقین مشغول بود. پس از آن روانه کربلای جنوب شد و در آن منطقه به نبرد با بعثیون متجاوز پرداخت، وی در تشکیل پایگاه بسیج علم الهدای (کرج) نقش بسزایی داشت.
شهید غلامرضا ترکیان در مناطق قصر شیرین ، سومار و بالاخره در عملیات پیروزمندانه و حماسه آفرین خیبر و بدر حضور فعال داشت .وی به همراه همرزمانشان بود در برابر آتش پر حجم یک میلیون و پانصد هزار گلوله در جزیره مجنون مقاومت کردند و شاهد شهادت بهترین همرزمانش بود تا اینکه گردان آنها به منطقه قلاویزان (مهران) رفت، یکماه در این منطقه به نبرد با متجاوزین بعثی پرداخت سرانجام در شناسایی بطرف دشمن، در روز نوزدهم آذر 64 همراه دو تن از بهترین همرزمانش شهید صیاد کلانتری و شهید محمود سخایی براثر انفجار مین به لقاء الله پیوست.

خاطراتی از جبهه به نقل از شهید« غلام رضا ترکیان »

در شب هشتم اسفند ماه 1362، عملیات عظیمی شروع شد. ساعت تقریباٌ 9 شب بود در یک ستون عظیم قرار گرفتم گروهانها و گردانها در تیپ 21 در حرکت شدیم. از جاده گذشتیم و به برکه های آب رفتیم و از برکه ها هم گذشتیم و به دشت وسیعی از عراق رسیدیم. جایی که مکان تانکهای عراقی و نفرهای عراقی که در دست سنگرهای مخفی زده بودند رسیدیم ولی با تکبیر الله اکبر ما آتش در وجود شان شعله ور شد. دوشکاهای دشمن مثل باران بر سر بچه ها میریخت و مثل برگ خزان که در فصل پاییز بر روی زمین می افتاد و ریخته می شد ولی با شلیک چند آرپی جی هفت و شلیک کلاشها ،مزدوران فرار را برقرار ساختند و حدود 100 نفر از آنها به درک واصل شدند.

اینجانب کارم کمک آرپی جی بود ولی آرپی جی زن در مرحله اول از من جدا شد و من خود آرپی جی که از عراقیها بود به دست گرفتم و جلو رفتم و مرحله اول عملیات تانکهایی که در یک جا مستقر بودند همه منهدم شدند. ما در وسط قرار گرفته بودیم ودر جناح چپمان گردان علی اصغر و دردست راستمان لشکر نجف ما زودتر از همه رسیدیم و به طرف راستمان حرکت کردیم و رسیدیم به جایی که باید لشکر نجف عملیات می کرد و به ما دست می داد ولی خبری از آنها نبود و ما دوباره عملیاتمان را با نیروی کم ولی با ایمان قوی تر شروع کردیم و به آتش دوشکا برخورد کردیم و آتش بسیار سنگینی بود.

خلاصه ما در میان باتلاق قرار گرفته بودیم و بعضی هایمان خاکریزهای بسیار کم ارتفاع که تیر دوشکا و آرپی جی از آنها عبور نمی کرد پس از مدتی مقاومت دشمن پا به فرار گذاشت و به جاده رسیدیم بنا بود از جاده عبور کنیم و پل دوم برسیم رفتیم و به کانالهایی که دشمن زده بود رسیدیم آنها آنطرف جاده بودند و ما اینطرف نیرو خسته و وارفته به سنگر گرفتن پرداختند. به خدا آنچه که می نویسم حقیقت است با انداختن چند نارنجک به آن طرف خیابان تعدادی پیش از دهها نفر کشته شده و عده ای به وسط خیابان با یکی از برادران رفتیم تا رسیدیم در حدود 50 نفر دستهایشان را بالا بردند و اسیر شدند. آنها را به طرف نیروهای خود حرکت دادیم و آنها را گوشه ای از برکه آب نشاندیم به یکی از آنها گفتم که برو و بقیه را هم بیاور.

یکی بلند شد و رفت اما به آن طرف خیابان نرفته بود که دوباره برگشت که با شلیک یک گلوله بر زمین افتاد .

نیرو ها باز به جلو فرستاده می شدند. در 100 متری مان تانکهای روشن قرار گرفته بودند یکی از برادران باشلیک چند گلوله آرپی جی به یکی از تانکها نتوانست بزند. اینبار رفتم جلو و با یک موشک آنرا منهدم ساختم. خیلی خسته شده بودم ودیگر نای نفس کشیدن نداشتم. در حدود 10 دقیقه در یک سنگر که برادران سنگر گرفته بودند، رفتم و استراحت کردم و خیلی زود بلند شدم و برخورد به برادر لطفی کردم که دست راستش تیر خورده بود به پنجه های دستش ، خیلی سطحی بود فوراٌ دستش را باندپیچی کردم و با هم حرکت کردیم. حسن شفیعی را هم دیدم جلو آمدیم و بعد از استقرار در یکی از سنگرها دیدم که برادر «قاسم محمودی» شهید شده و برادر «عباس خدابخشی » مجروح شده و «اکبر پور» هم مجروح و «جابر بنادکوکی» هم مجروح در آنجا هم موقع برادر «محمد شفیعی» را دیدم می خواستم برادر خدابخشی را باندپیچی کنم که محمد گفت: ولش کن بیا بریم جلو من هم او را رها کردم و رفتم جلو در جایی که محمد راگم کردم درآخر مقرها رسیده بودم که محمد را زخمی کرده بودند. می گفتند از پشت سر او را زده اند من هم همان موقع که در حدود 5 نفر بودیم و ممکن بود هر لحظه کشته شویم به عقب آمدیم.

در حین آمدن «حسن شفیعی» را دیدم. گفتم: بیا عقب بریم و باهم به عقب آمدیم در یکی از کانالها رفتیم برای نماز صبح که «رضا زینعلی» را دیدم که سرش خونی بود. گفتم: چی شده گفت: هیچی بعد متوجه شدم که سرش را روی جنازه یکی از عراقیها گذاشته بود و خونی شده بود در آن موقع گریه ام گرفت به شدت ،چون حسن را آنجا دیدم و روم نمی شد که بگم حسن ، محمد شهید شده خلاصه حرکت کردیم مسئول گردان را دیدم که مجروح شده بود. گفت: بیا بریم عقب من را موج گرفته بود خیلی به شدت که دیگر قدمهایم حس حرکت نداشت.

در حدود 30 کیلومتر به عقب رفتیم پیاده و بعد با خبر شدیم که مسئول گروهان شهید شده و از یک گروه 10 نفر زنده مانده بودند و هنوز معلوم نیست و از قرار معلوم دوباره بنا است که امشب یعنی یک شب بعد از عملیات دوباره عملیات کنیم و هنوز معلوم نیست و شاید که بروم و دیدید روی کاغذ سفید چیزی نوشته نشود.

خدایا! چه کنم هر وقت جانم در خطر باشد بیشتر یاد تو هستم تا روزی که روزهای عادی را می گذرانم .خدا! اگر من بنده توام خدایا تو خوبم کن و همیشه به یادم بیاور. خدایا ! دوست دارم خوب باشم ولی آخر شب وقتی تسویه حساب می کنم باز می بینم سخت معصیت کارم خدا اگر تو مرا نبخشی بسیار گناه کارم و محتاجم خدایا دل سنگم ولی دوست ندارم آزار به کسی برسانم ولی باز میبینم که مردم آزاری کرده ام خدایا در حق خود قانع ام ولی باز از حق خود تجاوز می کنم سعی دارم خدا با تو عهدی می بندم که دیگر هیچ کاری بدون رضای تو انجام ندهم.

ولی همینقدر از تو سپاسگذارم که کارهای نیک و فقط به خاطر تو انجام می دهم خدا در جبهه نتوانستم خود را بسازم ای خدا تو مرا بساز.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


وصیتنامه شهیدی که به آرزویش رسید

 با سلام و درود فراوان بر حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان حجه بن الحسن العسگری روحی و ارواح العالمین لتراب مقدم الفنا و سلام بر نایب بر حقش اسوه زاهد شب و تجسم بخش عاشورا و کربلای اباعبدالله الحسین(ع) حضرت امام خمینی مدظله العالی و سلام به آنان که امام عزیز دست و بازوی قدرتشان را میبوسد و بر این بوسه افتخار میکند.اینان شیران روز،دلیر مردان قهرمان جبهه های توحید که همیشه فاتح و پیروزمندند. آنانیکه در راه تحقق اهداف و آرمانهای بلند تمامی انبیا و امامان معصوم شیعه جانبازی و فداکاری میکنند .
 سلام و درود بی کران به شهدای گرانقدرمان که نهال جاوید اسلام را جاودان ساختند و به لقاالله پیوستند و درس چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختند.سلام بر جانبازانی که با اهدا خونشان و جسمشان در راه حق دریغ نکردند و حاضر شدند که قسمتی از بدنشان را به اسلام ارائه دهند تا مکتب توحید همیشه پا برجا باشد و کشورشان استقلال و آزادی داشته باشد تا بتواند به اهداف اصلی خود برسند از آنجا که جنگ و جهاد و وفاع در آئین اسلام بر اساس انگیزه ها و اهداف خدایی است طرف مقابل آن کسانی هستند که مانع گسترش این آئین پاک خدایی اند.

زمانی که جنگ شروع شد هنوز دشمن به خاک ما حمله نکرده بود. در کردستان درگیریهای شدیدی در سالهای 58 و59 و60 وحتی61 وجود داشت در همان اوایل بود که تصمیم گرفتم که به کردستان بروم ولی چون آموزش ندیده بودم بعد از مدتی در اواخر 59 به پادگان امام حسین (ع) برای آموزش انتقال یافتیم و بعد با پشت سر گذاشتن آموزش روانه جبهه های کردستان شدیم که در آن موقع رشته ام پدافند هوایی بود با اینکه رشته مان پدافند بود خیلی دوست داشتم که روی در روی دشمن باشم و به همین خاطر بار دوم خط مقدم را انتخاب کردم چون میدیدم در خط مقدم انسان خیلی چیزها یاد میگیرد و انسان بهتر میتواند خود را آزمایش کند و خیال خود را از شعار دادن راحت کند.

 اما آن چیز که از انسان از این دنیا دل میکند تنها آئین و عقیده است که بخاطر آن تشخیص حق از باطل صورت میگیرد و میبینم که کسی از آئین اسلام یعنی آئین آزادی،آئین عدالت،آئین انسانیت و خلاصه مکتبی که دارای تمامی ارزشهای انسانی و دفاع از چنین مکتبی دفاع از انسانیت است و جنگیدن با دشمنان و نبرد با آنها ارزشهای انسانی است و چون در این نبرد مقدس منافع شخصی،فردی یا گروهی معراج نیست فقط براساس عقیده با دشمنان نبرد میشود که برخلاف نبردهای طاغوتی است زیرا که در آن نبردها همیشه منافع شخصی و گروهی معراج است و برهمین اساس طرف مقابل در این نبردها کسانی هستند که تضاد با منافع شخصی و گروهی شان داشته باشد ولی آئین اسلام به این صورت سنتهای اسلام بخاطر مکتب که اصالت داشته و باید به خاطر آن فدای آن شود چنانچه امام حسین(ع) با یارانش در میدان که بعد تا آخرین خونشان جنگیدند و با وجودیکه میدانستند شهید میشوند ایستادگی کردند.


امام حسین (ع)علی اصغر و علی اکبر خود را در این راه فدای مکتب و آئین اسلام کرد تا اسلام زنده بماند و ما باید استوار و ثابت قدم باشیم و هیچ ضعفی در خود راه ندهیم و در جبهه ها باقی بمانیم و چون حاج همت ها و حاج عباس ها و مژگانها و مسعودها و تمامی شهدا،جبهه های حق را پر کنیم تا استقلالمان و آرمانمان در پناه اسلام حفظ شود و این استقلال تنها با دل کندن از زن و فرزند و دنیا و از همه چیزهای مادی صورت میگیرد برادر بسیجی،پاسدار و امت حزب الله با سه ماه جبهه و با شش ماه ماموریت که بگوییم ما به جبهه آمدیم و دین خود را انجام دادیم. حالا بقیه بروند این که حرف نمیشود مگر جنگ تمام شده که شما دین خود را انجام داده اید بقول پدر دو شهید داود و ابوطالب شفیعی زمانی ما دین خود را انجام داده ایم که دیگر خون در رگهای ما وجود نداشته باشید. به یک سری افراد می گوئیم چرا؟چرا به جبهه نمی آیید؟میگویند اینجا هم خودش سنگر است. ترا به خدا خودتان فکر کنید که سنگر واقعی کجاست آیا شما فکر نمیکنید که جبهه ها را ،سنگرها را فقط یک افراد معدودی هستند که آنها را حفظ کرده اند و روزبروز از تعداد نفراتشان کم میشود و بروید به فرمایش امام امتمان لبیک بگویید و نگذارید که آنها خسته بشوند و فکر تسویه حساب به سرشان بزند.شما خوب میدانید عراق نفسهای آخرش را میزند بروید و نفسهای آخرش را قطع کنید تا ریشه فساد در کشور عراق کنده شود و مکتب توحید بر آنها حکومت کند.(انشاالله)

چند جمله هم به پدر مادر عزیزم،مادر اول میخواهم که از دست من راضی باشی تا خدا نیز از دستم راضی شود و مرا حلال کن که بسیار شما را آزار و اذیت رسانده ام و دیگر اینکه مادر اگر شهید شدم بدان که شهادت آرزوی دیرینه ام بوده و مدتی هست که منتظر چنین روزی بودم و در شهادتم گریه نکن و اگر خواستی گریه کنی در جایی گریه کن که تنها با خدا و کس دیگری نباشد و بیشتر به خاطر انبیا خدا گریه کنید که اسلام از آنها است ، پدرم تو هم ازمن راضی شو چون که یک روز امام رضا از محلی عبور میکردند که دیدند شخصی مرده و عده ای به دور آن حلفه زده اند ،امام بزرگوار آستینها را بالا زد و خود او را غسل داد و سپس او را دفن کرد اطرافیان پرسیدند که این چه کسی بود امام در جواب گفت این شخص یکی از بندگان خدا بود که خدا از دست او راضی بود و ما نیز از دست او راضی هستیم.پس پدر جان از دستم راضی شو تا در پیش خدا و انبیایش خجالت نکشم.ولی خواهران عزیزم شما هم در شهادتم استوار و ثابت قدم باشید و هیچ ضعفی در خود راه ندهید و بدانید که من برای خدا و رضای او در آئین و مکتب و عقیده ای که داشته ام به شهادت رسیده ام و غیر از آن چیز دیگری نیست.

سعی کنید همانطور که تا بحال فرامین اسلامی را انجام داده اید بیشتر به فرائض اسلامی بپردازید و با انجام اعمال نیک دهان شایعه پراکنان و دشمنان اسلام را ببندید.از شما امت حزب الله میخواهم جلوگیری نکنید از فرزندانتان برای رفتن به جهاد که همانا ما برحقیم و حق همیشه پیروز است و پیروزی را میتوان در آیات خداوند بررسی کرد و حق را از باطل تشخیص داد . این آیات نمونه ای از بشارتهایی است که در کتاب آسمانی بیان شده. بعضی از آیات هنگامی نازل شده است که مسلمین در جنگ احساس ضعف میکردند و روحیه خود را باخته بودند.این آیات روحیه آنان را قوی میکرد و برخی از آیات به هنگامی نازل شده است که مثلا مسلمانان بر اثر دنیا طلبی شکست میخوردند این آیات عامل شکستشان را بیان میکند وضعیت فعلی ما در جنگ تا حد زیادی شبیه موقعیت رسول گرامی اسلام است.بسیاری از مشکلاتی که رسول خدا داشتند امروز ملت مسلمان ما با آن مواجه است و در حقیقت تحلیل این آیات تحلیل جنگ و مشکلاتی که در آنیم میباشد.

در جنگ انگیزه شخص برای افرادیکه در نبرد با یکدیگر هستند تعیین میکند ولی مشخص کننده حق و باطل حقیقی را خداوند در کتابش نازل کرده و بشارت به آنهایی که در راه حق قدم برمیدارند داده و معین ساخته است اگر ما بندگان گناهکار خدا شک در وجود خدا نداشته باشیم و خدا را شناخته باشیم(من عرف نفسه فقد عرفه ربه) را با اطمینان و عقل و منطق بدانیم مسئله کشته شدن و کشتن دشمنان خدا که همان دشمنان اسلام و مستضعفین هم میباشد. برای ما حل است ولی چرا حالا که این اطمینان برای ملت ما مشخص شده و رهبری شایسته و آگاه و عارف در تمام ابعاد که او را نائب و شایسته بر حق ولی عصر(عج) برایمان قرار داده و زمینه باطل بودن دشمنان را برایمان مشخص کرده و لزوم ستیز با آنان را برایمان تکلیف نموده چرا به جبهه نیاییم و اگر نیاییم این همان سلب کردن خدا و اطاعت نکردن از رسول خدا نیز میباشد.

یک مسلمان واقعی کسی است که همیشه و در همه حال آرزوی رفتن در راه لقاءالله را داشته باشد. ولی آرزویی که عمل را از او سلب نکند، افرادی هستند فکر میکنند با چند مرتبه جبهه آمدن دین خود را ادا کرده اند و این جمله از زبان حال یک پدر شهید که دو فرزندش را تقدیم نمود برای اسلام میباشد.

غلامرضا ترکیان

گردان مالک اشتر-گروهان سیدالشهدا




نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات