شهید محمد قنبر
نام پدر: ناصر
تاریخ تولد: 31-5-1344 شمسی
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت : 17-1-1366 شمسی
محل شهادت :شلمچه
گلزار شهدا: امامزاده محمد
البرز - کرج
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی نبیّنا خاتم النبیین وعلی اولاده الطاهرین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین.
قال الصادق سلام اللّه علیه :«من عرف الله خاف الله ومن خاف الله سخت نفسه عن الدنیا»؛ هرکس خدا را بشناسد از خدا می ترسد وهر کس از خدا بترسد از دنیا دل برکند.
با عرض سلام به پیشگاه مقدس ولی عصر ارواح العالمین لتراب مقدمه فداء ونائب به حقشان امام خمینی رحمه الله وبا درود بی پایان به جانبر کفان راه حق وحقیقت که خالصانه وصادقانه در برابر متجاوزین بعثی ایستاد وجان ومال خویش را در راه هدفشان صرف نمودند .وبا یاد عزیزانی که بی آنکه به تصور زندگی شیرین دنیوی بپردازند پشت به تمام لذات زندگی ودنیوی کرده و از تمام هستی خود گذشته ،چرا که خداوند را شناخته بودند، واینان راهیان ره عشقند ، و برای رسیدن به آرمانهای اسلامی والهی خویش همه را وهمه چیز را رها کردند . درود بی کران بر روان پاکشان ودرود فراوان به آرمانشان .
شهید محمد قنبر رحمه الله در27 مرداد 1344 در تهران خیابان چراغ برق متولد شد ، دوران کودکی ایشان در تهران سپری شد وبعد از پایان کلاس چهارم ابتدایی همراه خانواده به حصارک کرج نقل مکان کردند . کلاس دوم راهنمایی او همزمان با مبارزات سال 1357 بود ،بسیار علاقه داشت در مبرزات علیه رژیم ستم شاهی نقش بسرایی داشته باشد اما چون کرج شهر کوچک وکم جمعیتی بود واکثر مبارزات در تهران وشهرهای بزرگ بود به همین علت فعالیت چندانی نداشت و در راهپیمایی ها شرکت می کرد .
اما باشروع جنگ تحمیلی درس ومدرسه را رها کرده تا برای یاری اسلام ناب محمدی صلی الله علیه وآله وسلم به جبهه برود .برای اجازه ورضایت گرفتن نزد مادرشان رفته وگفت مادر میخواهم با رضایت شما وپدر به جبهه بروم ،اگر جلوی مرا بگیرید نامه ای به امام می نویسم واز ایشان تعیین تکلیف خواهم کرد،پدر وقتی چنین سخنی را شنید گفت :ما هرگز ترا بخاطر دفاع از اسلام ومیهن اسلامی منع نخواهیم کرد .
بدین نحو وی درس و مدرسه را رها کرد و به سنگر و خط مقدم جبهه ها برای دفاع وپاسداری از حریم اسلام عزیز شتافت .وی در آن زمان دوران دبیرستان –اول نظری- بود.شش ماه در جبهه حضور داشت ،بعد از شش ماه بازگشت و به منظور ادامه تحصیل ،سال اول دبیرستان را به پایان رساند .
در سال 1361 هنگامی که برای جبهه های غرب اعزام می شد -از طریق پادگان امام حسن سلام الله علیه - به او خبر دادند که برای پیشبرد اهداف اسلامی نیاز است که برادرها به سوریه و لبنان اعزام شوند.پنجم مهر ماه 1361به سوریه اعزام شدندو در بهمن ماه همان سال به میهن بازگشتند، وبعد از یک ماه استراحت به جبهه اعزام شدند.
برادر محمد قنبر در بسیاری از عملیات ها شرکت داشتند ؛از جمله: عملیات بوستان ، خیبر ، جزیره فاو ، جزیره مجنون ، چندین عملیات والفجر ، بدر ، نصر ، بیت المقدس و ...
محمد اخلاق به خصوصی داشت ، تا زمانی که پیش ما بود هیچگاه از خودش تعریف نمی کرد . هر وقت از او می پرسیدیم محمد جان شما در عملیات چه کار انجام می دادید و چه کاری به شما محول شده بود ؟ می گفت :«ای بابا من که خط مقدم نبودم ، بچه ها عملیات کردند و بچه ها بودند که به پیروزی رسیدند من فقط تماشاچی بودم و اصلا کار به خصوصی که در حد تعریف باشد نکردم .»خلاصه ما هیچگاه نتوانستیم از او حرف بکشیم واز طریق خودش متوجه نشدیم او کارش در عملیات چه بوده است .
محمد در جبهه از زمانی که اعزام شد کارهای گوناگونی به او محول شده بود ، کارهایی که خود نیز مشتاقانه می پذیرفت ، چرا که او دوست می داشت تا زمانی که در جبهه رزم هست در خط مقدم باشد .اما کارهای او در جبهه:اولین بار که به جبهه اعزام شده بود تک تیرانداز بود وبعدها آرپیچی زن ، دیده بانی ، بی سیم چی و... و اواخری که در جبهه بود در بهداری بوداما دو ماه بیشتر در آنجا خدمت نکرد ، تسویه کرد و به دسته برادران تخریب پیوست ، و بعد از مدتی مسؤول دسته برادران تخریب شد - که متاسفانه نمی دانم مربوط به چه واحد یا دسته ای بود-. بعد از مفقودیت ایشان دفتری را که گزارشات معبر زدن خود را در آن ثبت کرده بود یافتم .
محمد از سال 1362 به بعد شروع به خواندن درس خود نمود ؛چه در جبهه وچه زمانی که ماموریتش به پایان می رسید . وبالاخره در سال 1365 درس دبیرستان خود را به پایان رساند . دلیل اینکه درسش دیر به اتمام رسید بخاطر حضور مداوم وی در جبهه ها بود .در همان سال 1365 در آزمون ورودی دانشگاه از طریق کنکور رزمندگان شرکت کرد ، و موفق به قبولی در آن آزمون شد . او اکثر درسهایش را در جبهه ها خواند .زمانی که اسامی قبول شدگان در روزنامه اعلام شد او در جبهه بود ، وقتی نام او را در روزنامه دیدیم بلافاصله برایش تلگراف زدیم اما خوشبختانه خود او در آنجا روزنامه خریده بود و از قبولیش خبر داشت .خلاصه از جبهه بازگشتند و در دانشگاه شهید آیت الله بهشتی –رحمه الله- ثبت نام کرد، و مجددا به میدان رزم جبهه ها ی اسلام باز گشت .
در این زمان تخریبچی بود ، اتفاقا در این مورد به کسی چیزی نگفته بود ، زمانی هم که به جبهه اعزام شدند با گروه بهداری سپاه کرج اعزام شدند ، وچون او علاقه زیادی به خط مقدم داشت نتوانست در پشت جبهه ها بماند ، لذا بعد از دو ماه خدمت در بهداری جبهه از واحد بهداری تصفیه کرد و به گروه برادران تخریب پیوست . از این موضوع به هیچ کس حرفی نزد ، اما دوستان محمد از جمله اصغرآقا –برادر خانم محمد- که در جبهه بود خبر داشت .
خلاصه ما از اینکه محمد در کار تخریب مشغول شده اطلاعی نداشتیم ،تا اینکه روزی یکی از بستگان به خانه ما آمد و او با محمد آهسته صحبت می کرد خواهر کوچکمان دیده بود ، بعدا به من گفت: من می دانم محمد در بهداری نیست از حرفهایی که آندو بهم می گفتند فهمیدم . گفتم: غیر ممکنه اگه این طور بود بما می گفت !گفت: خودم شنیدم که در مورد کار محمد صحبت می کردند . گفتم باشه من از اصغر آقا می پرسم ،حتما خبر داره ! خلاصه با هزار چونه زدن و قسم و آیه که به کسی نمیگم به بنده گفت که محمد دو ماه در بهداری بود و بعد از دو ماه تصفیه کرده وبه برادران تخریبچی پیوسته است. بنده هم در این مورد به هیچ کس حرفی نزدم .
مادرم هیشه اصرار داشتند که محمد از محل کارش ؛ یعنی بهداری ، با همان لباس کارش در جبهه عکسی بیندازد .خلاصه محمد بعد از مرخصی یک سری به بهداری میزند و جریان را به دوستانش تعریف می کند . بچه های بهداری هم از او در حین کار کردن بر روی کمر یکی از برادران ،عکس گرفتند . عکس را برای مادر آورد وگفت : بیا مادرجان حالا که آرزو داشتی منو در لباس کارم ببینی برات عکس انداختم .
بالاخره در عید نوروز 1366که به منزل یکی از بستگان رفته بودیم ، یکی از خانمها به مادرم گفت که محمد تخریبچی است ! مادرم گفت: نه بابا توی بهداری است . گفت :نه همه می دانند که محمدآقا تخریبچی هستند ، به شما آنطور گفته تا نگران حال واحوال او نباشید .
بعد از این جریان مادرم نامه ای بدین مضمون برای محمد نوشت :« محمد جان تو در هر کجا باشی و برای خدا کار کنی ما نگران نیستیم ، صحیح است که جبهه خطرات بسیار دارد اما ما بخاطر رضای خدا آنرا به جان و دل خریدیم ، و تو که سرمایه زندگی ما هستی با افتخار رهسپار میادین نبرد می کنیم ». اما دریغ اینکه بسیار دیر شده بود ، چرا که نامه برگشت خورد ؛ بخاطر اینکه قبل از برگشت نامه خبر مفقودیت او بما رسیده بود.
اما نحوه فهمیدن خبر مفقودیت محمد جان
بعد از ماه رمضان سال 1366بود ، بنده خانه مادر شوهرم بودم ، اصغرآقا هم سرکار بود، حدود ساعت پنج بعد از ظهر از آنجا بر می گشتم که در خیابان مطهری متوجه اصغرآقا شدم ،وقتی به من رسید دیدم چشمانش قرمز است ! گفت :مادرم خانه هست؟ گفتم :بله چه کارشان داری؟ گفت: می خواهم بروم منطقه . گفتم :برای چی؟ گفت: یکی از دوستانم شهید شده؟ با ناراحتی گفتم: کدام دوستت؟ خلاصه با پنهان کاری گفت: عباسپور . گفتم : او که خودش برادر وپدر و... دارد چرا تو می خواهی بروی ؟ گفت: خانم فکر کن که برادر توست !
همانجا بغض گلویم را گرفت، با هم خانه مادرشوهرم رفتیم . در همانجا به دلم آگاه شد که محمد طوری شده است .هر چه اصرار کردم او گفت نه.
خلاصه شب سپری شد ، صبح که بیدار شدم به اصغرآقا گفتم : من طاقت دارم به من بگو به خداوندی خدا به کسی نخواهم گفت ، اصلا نمیگزارم پدر و مادرم و خواهر و برادرانم از این موضوع اطلاع پیدا کنند . خلاصه وقتی اصرار بیش از حد مرا دید گفت بله می خواهم دنبال محمد بروم . محمد با چند نفر برای معبر زدن رفته اند و هنوز برنگشته اند ، می خواهم بروم شاید خبری بدست بیاورم .گریه ام گرفت، گفت گریه نکن ، نگزار اینها بفهمند . خلاصه خودم را نگه داشتم .
فردای آن روز با خانواده ام به تهران خانه دایی علی رفتیم ، در آنجا گرفته گرفته بودم ، داشتم می ترکیدم ، همه خیال می کردند بخاطر رفتن اصغرآقا ناراحتم . فردای آن روز رفتیم خانه عمو جواد و از آنجا رفتیم سر خاک مادربزرگم، من که تا بحال سر قبر مادربزرگم گریه نمی کردم ، تاب نیاوردم زدم زیر گریه ! همه تعجب کردند و خیال می کردند بخاطر اصغر آقاست .شبها که همه خواب بودند گریه می کردم .
صبح روز یکشنبه اوایل خرداد 1366 اصغرآقا برگشت ، دویدم از او پرسیدم : چه شد؟ خبری از او پیدا کردی؟ گفت : اینها را آماده کرده ای ؟ گفتم: نه!حتی یک نشانه ای از او نبود . گفت : حتی یک نشانه هم نبود ! اما می روم پیش کسانی که با آنها بوده اند و زخمی شده اند جویا می شوم . خلاصه اصغرآقا پیش هر کس رفت همه گفتند: ما نمی دانیم چون شب بود و هوا تاریک تاریک، همدیگر را نمی دیدیم و چهره ها قابل تشخیص نبود .
اما بالاخره دو نفر از برادران تخریب که با ایشان برای معبرزدن جلو رفته بودند بما خبر دادند و همچنین در متن فرم شناسایی مفقودین این چنین نوشته بود ند : برادر محمد قنبر و سید نورالهی ویکی از بچه های اطلاعات و این حقیر [کاظمی]رفتیم بسوی کانالی که در آنجا قرار بود معبر بزنیم . این حقیر را در کانال تنها گذاشتند و رفتندتا مابقی معبر که حدود ده متر مانده بود را بزنند و اژدر را کار بگزارند .بعد از مدتی اطلاعات آمد و دید که هنوز بچه های لشکر نیامده اند ، او رفت که بچه های لشکر را بیاورد ، اما او زخمی شد و نیامد . بعد از حدود سی الی چهل دقیقه که از درگیری گذشته بود از برادر قنبر و نورالهی خبری نشد ، و من رفتم که بچه های لشکر را به معبر لشکر فجر نزدیک کنم . والسلام
اما بحمد و منت الهی بعد از هشت سال انتظار بالاخره پیکر مطهر محمد پیدا شد . یکشنبه 7 اسفند 1373 مطابق با 26 رمضان 1415 شب پدرم برای نماز مغرب وعشا به مسجد رفت . بعد از نماز آقای حسین توردار به پدرم گفت: از محمد چه خبر؟ پدرم گفت: هنوز هیچ خبری نداریم . سپس آقای توردار روزنامه اسامی شهدای تفحص شده را نشان داد که دور اسم محمد قنبر فرزند ناصر شماره شناسنامه 445 خط کشیده بو د. شب پدرم این خبر را به ما داد وفردا برای یافتن پیکر مطهر محمد همراه چند نفر از جمله برادرم رضا به پزشک قانونی تهران رفتیم .در آنجا دو شهید دیگر هم بودند ـ که اسمشان محمد قنبری و محمدرضا قنبر که نام پدرشان حسین بودـ ،محمد در عملیات های مختلف به این دو اسم هم با نام پدر ،حسین پلاک داشت ؛زیرا پدرمان را همه حسین صدا می زنند ولی در شناسنامه ناصر است. اما من محمد را از روی جورابش شناسایی کردم ؛ چون روز آخر که می خواست برود برایش خریده بودم. جوراب او داخل پوتین بود و داخل جوراب استخوان های پای او، جمجمه سر او از قسمت پیشانی سوراخ بود که جای تیر بود و همچنین قرآن جیبی او که داخل جیب چب –روی قلبش – بوده جای تیری سوراخ بود ، ونیز استخوانهای دست وپای او هم بود . قرآن و وسائل همراه او را به ما ندادند ؛ چون گفتند آنها آلوده به شیمیایی هستند باید همراه شهید دفن شوند .
پس از شناسایی پیکر مطهر محمد را به بنیاد شهید کرج منتقل کردند . در روز عید سعید فطر پنجشنبه یازده اسفند 1373 ساعت نه و سی دقیقه پیکر عزیز او را مردم مؤمن حصارک از مسجد حضرت ابوالفضل-سلام الله علیه- تا امامزاده محمد –سلام الله علیه- تشییع کردند و در قسمت شهدا امامزاده به خاک سپردند .
هنوز هم بعد از گذشت این همه سال همسایه ها و آشنایان در حصارک و کرج از محمد به نیکی و خوشی یاد می کنند .
با ارباب شهیدمان سیدالشهدااباعبدالله الحسین –سلام الله علیه- محشور باشند.
«سلامٌ علیه یوم وُلد و یوم یموت و یوم اُبعث حیّا»
منبع:https://shahidghanbar.blogsky.com
شهید گرانقدر «محمد قنبر» در وصیت نامه اش چنین می نگارد:
مناجات شهید با خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
با عرض سلام به پیشگاه یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و بر نائب بر حقش حضرت نائب الاامام روح ا... الموسوی الخمینی و بر رزمندگان اسلام و همچنین عرض ارادت خاص خدمت تمامی خانواده های شهدا سلام علیهم اجمعین .
بار الها با اینکه بنده ای حقیر و کوچک هستم و با اینکه هیچ از خود ندارم و هر چه هست از آن وجود خودت می باشد از جان خود گذشتم و با انکه این جان هم از آن تو بود به خودت عودت دادم.
خداوندا برای احیای دین تو با شهادت به وحدانیت خودت و رسالت خاتم المرسلین سر بر آستان ربوبیت تو میگذارم و عاجزانه خواستار کرم تو هستم. اشهدا ان. لا اله الا ا... و اشهدا ان محمد رسول ا... و اشهد ان علی ولی ا... خدایا خودت میدانی که این بار سراسر وجودم خواستگاه عشق به تو بود و تنها تو بودی و هستی که از آرزویم خبر داری.
خداوندا آنچنان توان و ایمانی
به من عطا کن که در راهت در سخت ترین شرایط و با شدیدترین مصائب اگر هزاران بار
قطعه قطعه شوم باز هم لایق جانبازی برای دین پاکت باشم .
خداوندا کمکم کن که از
این امتحان موفق و سر بلند بیرون آیم .
خدایا شعله عشقت در وجودم زبانه میکشد و از سوز دل فریاد میزنم و در خلوت گاه کمال سر بر آستان کبریائیت می سایم که الهی و ربی من لی غیرک و در عین حال دوستدارم لطف خود را شامل حالم سازی و بر من حقیر لبیک گوئی، بر امام عزیز رحمت فرستی که این رحمت را با خون فخر فروشی کنم.
ای رب جلیل تو نیک
میدانی که دوست ندارم جز با ریختن خونم در راه تو ، فارغ از این دنیای پست بشوم پس
خونم را کاملا" هدیه می فرستم چرا که محبوب من تویی.
چند کلام با امت اسلام و نیز خانواده ام
خداوندا با اجازه از مقامت چند کلام با امت اسلام و نیز خانواده ام سخن می گویم .
ای امت حزب ا... سلام و رحمت خدا بر شما باد که به حق یاری
کنند ه دین خداوند هستید همچنان که تا به حال بودید باز هم دست از امام بر ندارید
و یاریگر این فرزند اسلام باشید و به دشمنان دین خدا مجال نداده و شر آنها را از
سر مستضعفین کوتاه کنید شیعیان حسین (ع) به خونخواهی امام حسین (ع) بر امریکا و
اجانب شر ببارید و جهان را آماده ظهور امام عصر نمائید .
ای خانواده عزیزم که از داشتن شما فخر و مباهات می کنم . این شما بودید که با یاد و کمک خدا مرا طعام حلال داده و شبانه روز 21 سال مداوم از من مواظبت کردید و راهنمائی خیلی خوبی در زندگی برای من بودید و با این حال خالصانه فرزند خود را در راه خدا ایثار نمودید، هر چند خجالت می کشم از خانواده هایی که فرزندشان زودتر از من رفتند و آنانکه چند فرزند از دست داده اند اما وظیفه من تشکر از شماست و امیدوارم که برادرم رضا نیز وقتی بزرگ شد، ادامه دهنده راه شهدا باشد.
مادرم برای من گریه نکن صبر کن استقامت کن و من از حضرت فاطمه زهرا(ع) برایت آرزوی شفاعت سربلندی دارم .
ای پدر مهربان ، خودم میدانم که چقدر زحمت برای ما کشیده ای و از فکر و زحمت چه بیماریها را تحمل کرده ای از امام حسین (ع) میخواهم که سر بلند و سر افراز روز محشر باشی .
ای برادران و خواهرانم از همه شما خجالت می کشم چرا که برادر خوبی برایتان نبوده ام اما امیدوارم که شما از من بگذرید و دعا می کنم که شما نیز از فیروز بختان روز جزا باشید . از خدا هم میخواهم به خون شهیدان که دعاهای این حقیر را به واسطه های آن مستجاب نماید، دیگر بار بگویم که انا الله و انا الیه راجعون
در ضمن از همه دوستان و آشنایان عذر می خواهم و از همه
درخواست بخشش دارم .
نوید شاهد
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری