شهید مظفر احمدوند
نام پدر: قاسم علی
تاریخ تولد: 1-1-1344 شمسی
محل تولد: البرز - کرج
سن:21
چهارم دبیرستان
تاریخ شهادت : 21-10-1365 شمسی
محل شهادت : سردشت
عملیات:پدافندی
گلزار شهدا: حاجی اباد
البرز - کرج
شهید مظفر احمدوند در سال 1344 در خانواده ای مومن و معتقد به دین اسلام در
شهرستان کرج چشم به جهان گشود. وی دوران طفولیت خویش را در نزد والدینش
گذراند و در سن کودکی پدرش دار فانی را وداع گفت و سپس تحت سرپرستی مادرش
قرار گرفت. او در سن هفت سالگی راهی مدرسه شد و دوران ابتدایی و راهنمایی
را در مدرسه حدید و کوشش فرخ دشت و دبیرستان را در چهارصد دستگاه کرج به
اتمام رسانید.
وی از اخلاق و رفتار خوبی برخوردار بود و با همه اقشار خصوصاً با اقوام و
دوستان خویش رابطه ای صمیمانه داشت. تا می توانست به دیگران احترام می
گذاشت، بسیار متواضع و فروتن بود، به نماز اول وقت مقید بود، در مجالس
عزاداری و در مساجد حضور مستمری داشت. به صله ی ارحام بسیار اهمیت می داد.
در رشته های نقاشی، خطاطی و رشته های ورزشی فعالیت می کرد. به بچه ها خیلی
علاقمند بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام امت، هم گام با مردم همیشه
مقاوم ایران برای نابودی رژیم پوسیده 2500 ساله شاهنشاهی در راهپیمایی ها
وتظاهرات شرکت فعال داشت و تا آنجا که در توانش بود از هیچ کوششی دریغ نمی
کرد و مدام می گفت: خدا را شکر که چنین انقلابی در کشورمان حاکم شده است.
شهید احمدوند در مقابل عناصر گروهک های منحرف و ضدانقلابیون با قاطعیت
ایستادگی می نمود. او می گفت: خود فروخته ها خصوصاً جهانخواران شرق و غرب
به واسطه غلام حلقه به گوش خود، یعنی صدام این جنگ را بی مهابا و
غافلگیرانه بر ما تحمیل نمودند تا این انقلاب اسلامی ما را که ضامن پیروزی
آن خون هزاران شهید است، تضعیف کنند؛ اما کور خوانده اند.
وی با تجاوز بعثیان به مرز و بوم کشور اسلامی لحظه ای آسوده ننشست و او که
به خوبی چهره کریه دشمنان اسلام را شناخته بود و می دید که چگونه فرزندان
خردسال و بی گناه در زیر آتش مزدوران بعثی در خون خود می افتند، با خود می
گفت: آیا می شود آرام بود؟! در مقابـل این همه جنایت لب فرو بست تااین که
برای دفاع و حراست از اسلام، دین و مردم خویش به خدمت زیر پرچم احضار شد.
سه ماه آموزش نظامی را در بیرجند پشت سر گذاشت. در آخرین دیدار خود از
خانواده اش در مورخه 65/02/24 سفارش می کرد که از خواهرانم به خوبی مواظبت
کنید و ان شاء الله به همین زودی به پیروزی دست خواهیم یافت.
آری او به جبهه نور علیه ظلمت شتافت که دین خویش را به اسلام و انقلاب ادا
نماید و به استعمارگران و زالو صفتان کوردل تاریخ بگوید که ما اسطوره های
مقاومت تا نابودی شما از پای نخواهیم نشست.
سرانجام شهید احمدوند در منطقه مریوان کردستان در مصاف با مزدوران کافر در
مورخ 1365/10/21 به نماز خون اقتدا نمود و همانا آرزوی دیرینه اش که شهادت
بود نائل آمد و با خون سرخش سند رسوایی جهانخواران تاریخ را امضا نمود و
برگی خونین بر تاریخ سرخمان افزود.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از البرز بانو، شهید مظفر احمدوند از شهدای استان البرز است که خواهر این شهید بزرگوار به بیان خصوصیات و خاطرات وی نمود.
مظفر به تاریخ یکهزار و سیصد و چهل و چهار هجری شمسی در محله جواد آباد از محله های شهرستان کرج دیده به جهان گشود. نام پدرش قاسم علی احمد وند و نام مادرش گلناز احمدوند می باشد.
خانواده ما یک خانواده ده نفری (پدر، مادر، چهار خواهر و چهار برادر) صمیمی بود. من و مظفر از همان دوران کودکی به یکدیگر علاقه خاصی داشتیم به نحوی که خواهر و برادران دیگرم به این رابطه من و مظفر احسنت می گفتند.
مظفر نماز خواندن نمی دانست و من ساعت خواندن، روزی به من گفت: آبجی امکان دارد به من نماز خواندن یاد بدهی؟ پاسخ دادم اگر تو به من ساعت خواندن آموزش دهی من نیز نماز خواندن را به تو آموزش می دهم و انیگونه هم شد. من ساعت را یاد گرفتم و مظفر نمازخواندن را.
برادر عزیزم، اخلاقی بسیار حسنه داشت. نماز اول وقت را هیچ زمان ترک نمی کرد. نسبت به خانواده و اطرافیان خویش بسیار مهربان و خوش برخورد بود و در رابطه با رفتار های بچه های محل بسیار حساس بود به نحوری که همیشه آن ها را به کارهای خوب پند می داد و آن ها را از بلا تکلیفی بر حذر می داشت . به همین دلیل بچه های محل او را بسیار دوست می داشتند و برای او احترام خاصی قائل بودند.
هنگامی که میهمانی از شهرستان برایمان می رسید زمان صرف غذا برادرم سعی می کرد برای خود کمتر غذا بکشد تا میهمان ها غذای کافی میل کنند و آنوقت خود نیز به صرف غذا می پرداخت. بارها به او می گفتیم: مظفر جان نگران چه هستی؟ غذا حتی بیش از نیاز بر سر سفره است .پاسخ می داد: حرمت مهمانان باید بسیار نگه داشته شود. به دلیل بلندی قامتش همیشه برای بستن لامپ های منزل از او کمک می گرفتیم . ایشان نیز بدون استفاده از چهارپایه لامپ ها را می بست. به او می گفتیم : اجازه بده چهارپایه ای برایت بیاوریم. با لبخندی سرشار از لطافت چواب می داد: من خودم چهارپایه سرخود هستم. مظفر تحصیلات خویش را تا مقطع دیپلم ادامه داد. سپس برای رفتن به خدمت سربازی که مقارن با دفاع مقدس بود خویش را آماده کرد. در سال هزار و سیصد شصت و چهار به مریوان اعزام گردید. اعزامش مصادف بود با فوت پدر گرامیمان که این موضوع ضربه روحی سختی بر او وارد نمود.
در هفدهم خرداد سال 65 همراه خواهر و مادرم در خانه نشسته بودیم دل نگرانی شدیدی داشتیم در همان زمان زنگ خانه به صدا درآمد همگی به یکدیگر نگاه می کردیم و گویا قرار بود خبر بد و ناگوار به ما بدهند که اینگونه مات و مبهوت شده بودیم. به زحمت رفتم و درب را باز نمودم دو برادر بسیجی را مناظره کردم که مقابل درب ایستاده بودند، نگاهی به من انداختند و گفتند: با خانواده احمدوند کار داریم. گفتم : دختر همین خانواده هستم. با کمی مکث و تامل بیان کردند: مظفر به شهادت رسیده است و در سردخانه بیلقان می باشد. متوجه نشدم با آن دو برادر چگونه خداحافظی کردم . رنگم به مانند گچ سفید شده بود به اتاق بازگشتم خواهرانم رنگ پریده مرا که دیدند برایم آب قند آوردند موضوع را برای آن ها بازگو کردم در همین زمان مادرم از پشت پنجره آشپزخانه صدای مرا شنید.
با حالتی مضطرب گفت: چه شده است؟ مظفرم به شهادت رسیده؟ پاسخ دادم: گویا او زخمی شده است و احتمالا او را به بیمارستان بیلقان برده اند. همراه مادر به بیلقان رفتیم و بالاخره در بین راه حقیقت را به ایشان گفتم. در سردخانه پیکر پاک برادرم را در حالیکه در منطقه مهران بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیده بود مشاهده نمودم و برای آخرین بار توانستم رخسار بی مثال و پر و از مهر و محبتش را غرق در بوسه کنم.
پیکر مطهرش را در گلزار شهدای جوادآباد به خاک سپردیم . مادر مهربانمان نیز ده سال بعد دیده از جهان بربست و نزد فرزند شهیدش نشافت.
سلام بر این شهید عزیز و همه شهدا
خداوند رحمتش کنه
وبلاگ خوبی بود.
فقط فونت و عکس ها کمی درشت بودند و در مانیتور جا نمیشن.
حداکثر فونت 4 خوب است. و عکس ها هم عرض 600