شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

شهیدستان کرج

یادمان شهدا و رزمندگان دبیرستان شهدای انقلاب

سلام خوش آمدید
شهید ملا محمدی-عبدالرضا

شهید عبدالرضا(وحید) ملامحمدی
نام پدر: صدرالله

تاریخ تولد: 30-6-1349 شمسی

محل تولد: تهران

تاریخ شهادت : 28-4-1366 شمسی

محل شهادت : ماووت

عملیات : نصر4

گلزار شهدا:امامزاده ام کبری وام صغری

البرز - کرج

شهید عبدالرضا ملامحمدی، سی ام شهریور 1349 ،در شهرســتان تهران چشــم به جهان گشود. پدرش صدرالله، کارمند بود و مادرش شهربانو نام داشت. دانش آموز دوم متوســطه بود. از سوی بســیج در جبهه حضور یافت. هجدهم تیر 1366 ،در مــاووت عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار وی در شهر اشتهارد تابعه شهرستان
کرج قرار دارد. او را وحید نیز می نامیدند


شهید عبدالرضا ملامحمدی از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از او آمده است: « با آن‌که سن و سالش کم بود، اما تمنای شهادت داشت و دل بندِ دنیا و زندگی نبود. هنوز دانش‌آموز بود، اما وقتی به صفحات کتاب درسی‌اش نگاه می‌کردی، در بعضی صفحه ها باخط دوست داشتی اش نوشته بود: وحیدجان، شهادتت مبارک ! وحید باید شهید شود!"»

 

 شهید عبدالرضا ملامحمدی که نام پدرش صدرالله شانزدهم خرداد ۱۳۴۲ در تهران به دنیا آمد. او در دوران دفاع مقدس؛ شانزدهم تیر ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۴ در منطقه جنگی ماووت عراق به شهادت رسید. مزار معطرش درگلزار شهدای اشتهارد قرار دارد.


آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از این شهیدملامحمدی است.

«با آن‌که سن و سالش کم بود، اما تمنای شهادت داشت و دل بندِ دنیا و زندگی نبود. هنوز دانش‌آموز بود، اما وقتی به صفحات کتاب درسی‌اش نگاه می‌کردی، در بعضی صفحه ها باخط دوست داشتی اش نوشته بود: وحیدجان، شهادتت مبارک ! وحید باید شهید شود!"

وحید، اولین فرزند خانواده بود و کمک حالِ مادر مهربانش. پدر هر کاری که به او می سپرد یا مادر از او می‌خواست، بی‌دریغ انجام می‌داد و شانه خالی نمی‌کرد. نوجوان که شد، مرد بار آمد و با رفتار مردانه و خلق و خوی مکتبی اش، به بزرگترها درس اخلاق داد.

تکبیرگوی مسجد بود


«وقتی شیپور جنگ نواخته شد، شور و شوق رفتن به جبهه به سر وحید افتاد و حماسه جنگ، قرار ماندن و درس خواندن از او گرفت. با آن که در مدرسه و درس خواندن کوشا بود، اما به خاطر حضور همیشگی در مسجد محل و عضویت فعال در پایگاه بسیج، نمره ۲۰ داشت. مکبر مسجد بود و در تمام نماز جماعت ها دیده می شد.
شهید وحید ملامحمدی هر روز چشم به اعزام های رزمندگان داشت و برای رفتن به جبهه قرار نداشت. پر پرواز داشت و در رویای پریدن بود. با شهادت دایی مهربانش "شهید احمدرضا واحدی» تصمیمش را گرفت.

اول پدر و مادر به رفتنش رضایت نمی‌دادند، چون سن و سالش کم بود. او شناسنامه اش را دستکاری کرد و برای ثبت نام بسیج رفت. مسئولان بسیج فهمیدند. قرار شد؛ اجازه والدینش را کسب کند. پدر و مادر بر رضایت دادند و به جبهه رفت.  وحید تا زمان شهادت، سه بار به جبهه اعزام شد. اولین اعزامش در تیرماه سال ۶۵ بود. بار دوم به خاطر اصابت ترکش بحران سمت چپش، به سختی مجروح شد. این جراحت آنقدر شدید بود که پزشک معالجش اجازه اعزام دوباره نداد! اما وحید همچنان با پای مجروح، درصدد رفتن بود.  بستگان و نزدیکان می آمدند و با او صحبت می‌کردند تا مانع رفتنش شوند، اما او به هرکدام جوابی می داد. روزی یکی از نزدیکان فامیل به پدر وحید گفت: "من با او صحبت کردم تا از رفتن به جبهه منصرف شود، اما او درباره جنگ و جبهه حرف هایی به من گفت که خودم هم علاقه‌مند شدم به جبهه بروم!"
پرستوی سبکبال دل وحید، در پی ملکوت بود و جویای شهادت. او سرانجام به آرزویش رسید و شهید شد.»
 

 

منبع: مسافران بهشت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آخرین نظرات