سید محمد باقر موسوی آوانکی
نام پدر:سیدنقی
نام مادر:منیژه
تاریخ تولد:1345/05/14
محل تولد:قزوین-آوانک
سن:19سال
دانش آموز چهارم متوسطه
تاریخ شهادت:1364/11/30
محل شهادت:فاو
عملیات والفجر8
گلزار:آوانک-رودبار الموت
زندگینامه شهید سیدمحمدباقر موسویاوانکی
سیدمحمدباقر موسویاوانکی، چهاردهم مرداد ۱۳۴۵، در روستای اوانک از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش سیدنقی، دامدار بود و مادرش منیره نام داشت. دانشآموز چهارم متوسطه در رشته اقتصاد دبیرستان شهدای انقلاب اسلامی کرج بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیام بهمن ۱۳۶۴در فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید سید محمدباقر موسوی اوانکی در سال ۱۳۴۵ چهاردهم مرداد ماه در خانوادهای روستایی در اوانک الموت قزوین به دنیا آمد. پدر، سید نقی کارگر و مادر، منیره خانهدار.
هفتمین فرزند از یک خانواده ۹ فرزندی بود. تحصیلات ابتدایی را در روستای خود گذراند و دوره سه ساله راهنمایی تحصیلی را در روستای گرمارود در فاصله دو کیلومتری سپری نمود. سپس برای ادامه تحصیل به شهرستان کرج نزد برادر بزرگترش رفت و سالهای ۶۰ تا ۶۲ سالهای اول و دوم دبیرستان را در شهیدستان (دبیرستان شریعتی کرج) با موفقیت گذراند. سپس سالهای ۶۳ و ۶۴ در سال آخر دبیرستان را به همراه پدر بزرگوارش در شهرستان تنکابن ادامه تحصیل داد. او در سالهای ۶۳ و ۶۴ سه بار به جبهههای نبرد حق علیه باطل در دفاع مقدس اعزام شد. که بار اول از طریق لشکر ۲۵ کربلا به منطقه مریوان و کردستان اعزام شد و بار دوم به منطقه جنوب (هورالعظیم) رهسپار شد. او در این منطقه آموزشهای دریایی را گذراند و سکاندار قایق بود. در عملیاتهای آن منطقه شرکت مینمود. بار سوم قبل از عملیات والفجر ۸ به منطقه اعزام و در قرارگاه عملیاتی لشکر ۲۵ کربلا در هفت تپه خوزستان آماده شرکت در عملیات شد. او که در این ایام با آموزشها و تجربیاتی که کسب کرده بود و از نظر اخلاقی و معنوی به مراتب بالایی هم رسیده بود به عنوان فرمانده دسته ویژه در گردان مسلم ۲ به انجام وظیفه پرداخت. او در حالی که چند ماه برای پایان دوره متوسطه در رشته در اقتصاد آماده شده بود. در این ایام درس را کنار گذاشت و در وضعیتی که به صورت داوطلب، پژوهشگر در ستاره شناسی، عضویت موسسه نجوم را هم پذیرفته بود ، خود را وقف جبهههای نبرد علیه کفار بعثی کرد. در حالی که برادر بزرگش همزمان در لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام حضور داشت. او با اصرار و داوطلبانه به عنوان فرمانده دسته خط شکن در گردان مسلم ۲ در لشکر ۲۵ کربلا در عملیات والفجر ۸ شرکت نمود و با اشتیاق تمام خود را به اروندرود شهر فاو رساند. در مرحلهای از عملیات که در منطقه دریاچه نمک، شبانه به خطوط نیروهای بعثی هجوم برده بودند و او ضمن مسئولیت خود، آرپیچی زن هم بوده،بعد از شلیک اولین راکت با اصابت تیر تک تیرانداز دشمن در خون خود غلتید. همرزم و همراه او نیز بعد از اینکه پیکر مجروح سید محمد باقر را مقداری به عقب میآورد خود از ناحیه سر مورد اصابت تیر قرار میگیرد و در حال نیمه بیهوشی کمی خود را عقب میکشد. سایر همرزمان توانستند نیروهای شهید و مجروح را پیدا کرده و به لشکر منتقل کنند. اما پیکر شهید محمدباقر در منطقه جا میماند. از روزهای آخر بهمن ماه تا اواسط اردیبهشت سال ۶۴ شهید در دریاچه نمک مفقود بود که در ۱۵ ۲/۶۴ به همراه ۸ پیکر مطهر دیگر پیدا و به وطن بازگردانده شد. در ایامی که شهدا به همراه شهید بزرگوار سید محمد باقر پیدا شده و به عقب در حال انتقال بودند، برادرش در حال جستجو در محور عملیاتی فاو-بصره بود و پس از جستجو و دست نیافتن به شهدا،به عقب برگشت. اما قبل از اینکه به منزل خود در کرج برسد با خبر شد که برادرش در قزوین و الموت تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شده است. شهید سیدمحمدباقر هم در درس همیشه از نخبگان مدرسه بود و هم در کنار دیگر اعضای خانواده همیشه کمک حال پدر و مادرش بود.
برای بزرگداشت این شهید سعید دو بار برنامهریزی گردید بار اول هنگامی که برادرش خبر قطعی شهادتش را از تعاون لشکر به خانواده رساند. که مقارن با ایام نوروز سال ۶۴ هجری شمسی بود و بار دوم در ۱۵ اردیبهشت ۶۴ بعد از پیدا شدن پیکر مطهر او و تشیع در روستا.
روحیه پهلوانی،فتوت و از خود گذشتگی از بارزترین ویژگیهای که از ایشان به جا مانده است. برادرش میگوید در تابستان سال ۶۲ تصمیم گرفتیم به اتفاق خانواده از راه کوهستانی طالقان به الموت برویم ، مسیری که کوهنوردان با زحمت آن را طی میکنند. اثاثیه را کامل کردیم و در روستای حسن جون از ماشین پیاده شدیم و به سمت کوه حرکت کردیم. در دامنه ارتفاعات به خاطر شیب زیاد و کوه گرفتگی که معمول آن محیطها بود همه ما خسته شدیم و حمل وسایل و خصوصاً دو فرزند خردسال یک و سه ساله برایمان سخت شد به طوری که قدرت بالا رفتن نداشتیم و در این شرایط دشوار، آن عزیز با خوشرویی و شادابی بار و بچهها را به نوبت چندین بار بالاتر میرساند برمیگشت و به بقیه کمک میکرد. در حالی که خودش هم کوله پشتی سنگینی بر پشت داشت. یکی از بچهها را پشت گردنش و کوله پشتی بار را بر روی دوشش کم کم به جلو میبرد تا اینکه به گردنه اصلی مابین طالقان و الموت رسیدیم و از آن سرازیر شدیم. هیچگاه آن چهره آفتاب سوخته و صورت عرق کرده و نفس نفس زدنهای آن روز از یادم نمیرود. از همه کمتر آب میخورد و از همه کمتر غذا. اما در هرکار پیش قدم و پیشرو بود.
هنگامی که کلاس پنجم را در روستای گرمارود میگذراند. خانم معلمی داشت که در هنگام تدریس کمی موهای جلوی سرش بیرون بود در یکی از جلسات درس، از سید محمد باقر میپرسد چرا سرت را بالا نمیآوری او بلافاصله در جواب می گوید شما موهای سرت را زیر روسری بپوشان. معلم هم همین کار را میکند البته این تذکر دانش آموز ۱۲ ساله خود را هرگز فراموش نکرد. در دو سال آخر تحصیل در دبیرستان همزمان با خواندن درسهایش به کار هم مشغول شده بود و درآمدی برای کمک به خانواده کسب میکرد. مزار آن شهید در کنار شهید روح الله عبداللهی در گلزار شهدای اوانک قرار دارد و محل زیارت اهل معرفت میباشد.
در اینجا بخشی از وصیتنامه او را میآوریم:
اکنون که در آتش عشق لقاءالله میسوزم مثل طوطیان، هوای هندوستان در سر دارم و وصال معشوق، هدف من است. اصلاً انگشتانم به حرکت دادن قلم قادر نیستند و نمی دانم چه بگویم. اما آنچه گفتنی است باید گفت. ای کسانی که دل به این انقلاب بستید و ای جوانهایی که با صداقتتان در جستجوی حقیقت هستید و ای کسانی که میخواهید با هوای نفس خود مبارزه کنید سعی کنید اسلام را درک کنید و به راهش بشتابید. توصیه ای به دوستانم دارم و آن این است که از روحانیت اصیل و مبارز حمایت کنید و با فریاد این انسانهای وارسته فریاد بزنید و آنها را تنها نگذارید و شما ای برادرانم زندگی مانند قطرهای است که به اقیانوس عظیم وحدت میپیوندد مرگ برای همه است و سراغ همه خواهد آمد پس بدانید چه میکنید چگونه زندگی خواهید کرد همانطور که پیامبر بزرگ ما صلی الله فرمودند دل بستن به مظاهر دنیا سر منشا همه خطاهاست. پس پیروی از نفس اماره است که گناهان را به دنبال دارد.
برادران عزیزم در تمام جریانات انسان باید به تمام طاغوتها کافر شود تا بتواند به خدا و رسولان مومن گردد برادرانم جبهه شما درس خواندن است اگر روزی من به آرزوی دیرینم یعنی شهادت رسیدم نگویید حتماً باید جای برادرمان را در سنگر بگیریم. درس خواندن شما مشت محکمی است بر دهان طاغوتیان و یاغیان زمان و با درس خواندن تو و امثال تو است که این جامعه از سلطه و استعمار میتواند رهایی یابد و اما پدر و مادر عزیزم چگونه برای شما سخن بگویم من میدانم که هیچ پدر و مادری جز سعادت فرزندش چیز دیگری نمیخواهد اما سعادت من در شهادت است خداوند این لیاقت را انشاالله به من عطا خواهد کرد بدانید فرزندی شهید نمیشود مگر آنکه پدر و مادرش قابلیت چنین افتخاری را داشته باشند پس سرافراز باشید که از امتحان خدایی به نیکی بیرون آمدید و از نبودن من کمبودی احساس نخواهید کرد.چرا که شما ایمان راسخ به معاد و زندگی جاوید آن جهان دارید. بنابراین مرا هر لحظه پیش خود احساس خواهید کرد.
پدر و مادر عزیزم از شما میخواهم مرا ببخشید که نتوانستم فرزندی شایسته برای شما باشم من هیچگاه مهربانیهای شما را فراموش نخواهم کرد چون حق پدر و مادر و فرزندی را به جا نیاوردم مرا حلال کنید و برایم دعا کنید. خداوند به شما توفیق دهد.
خواهرم باید از حضرت فاطمه و حضرت زینب درس بگیرید و روش زندگی کردن را از این دو بانوی یاد بگیرید بچههایتان را در همان روزهای اول با امور اسلامی آشنا کنید .
و اما سخنی هم با دوستانم که افتخار همکاری در محیط درس و کار با آنها داشتم در خودسازی کوشا باشید و هرگز نماز را فراموش نکنید و تا میتوانید قرآن و دعا بخوانید و از مطالعه کتب اسلامی دست برندارید .
سید محمد باقر موسوی اوانکی
18/11/1363
سلام و درود خداوند بر ایشان باد شما زنده اید و ما مرده خدا شما رو شفیع ما قرار دهد انشالله