خاطره برادر رضا تقی زاده
درباره شهید علی میرالی
در اردوگاه کوثر، چادر فرماندهی گردان، روی تپه کنار چادر مخابرات قرار داشت.
وقت ناهار بود…
من، عباس مرادی، شهید باقر آقایی و علی میرالی در چادر حضور داشتیم.
ناهار را که خوردیم، سفره جمع شد و ظرفهای نشسته رفت جلوی در چادر. موضوع صحبت؛ اخلاص بچههای مخابرات بود، خصوصا چند نفرشان…
حرف که به اینجا کشید، علی میرالی با همان شوخ طبعی و بذلهگویی خاص خودش گفت: حیف است اگر از این اخلاص استفاده نشود و هدر رود!…
او این حرف را زد و بی درنگ پرید جلوی در چادر، سرش را کرد از چادر بیرون کرد و فریاد زد: آهای بچههای مخابرات!… برادرا کجایید؟…
یکی از بچههای مخابرات، سرش را از چادر بیرون آورد و گفت: بله برادر
علی با همان انگشت شکسته دستش که خم نمیشد اشاره کرد و گفت: آقا بدو این ظرفهای چادر را ببرید بشورید! یک اشاره هم به پوتینهای جلوی چادر کرد و گفت: اخوی شما که شبها پوتینهای همدیگر را واکس میزنید، بیا قربونت این پوتینهای چادر گردان را هم زحمتش را بکش!
علی اینها را گفت، سرش کرد داخل چادر و زد زیر خنده. بعد دوباره با همان صدای بلند، مجدد داد کشید: فدای اخلاص شما بشم! این پلاستیک هم لباسهای ماست. بده بچهها زحمتش را بکشند…
آن برادری که سرش را از چادر مخابرات بیرون کرده بود، با صدای رسا و بلند جواب داد: برادر میرالی، ما مخلص فرماندهی هم هستیم، ولی قربونت درجه اخلاص ما فقط در حد شستن ظرفهایتان است. برای بقیه کارها باید روی اخلاص بقیه بچههای گردان حساب کنی.
این را گفت و سرش را کرد توی چادرشان.
شهید علی میرالی هم سرش را کرد توی چادر و فقط یک کلمه گفت: قالتاق
اینجا بود که همه زدند زیر خنده ……
منبع :https://www.ali-akbar.ir