یکماه بود که در پدافندی فاو بودیم. پدافندی که خود، کم از عملیات نداشت و حتی شهید هم داده بودیم. من از پدافندی فاو، به گردان حضرت علی اکبر(ع) پیوستم، اما در جریان بودم که سایر بچه ها، ماهها دوره آموزشی سخت را گذرانده اند و عملیات بزرگ والفجر ۸ را انجام داده اند.
از فاو که برگشتیم، قرار شد برویم مرخصی تا بچه ها بعد از ماهها تلاش نفسگیر، بروند نفسی تازه کنند.
برگه های مرخصی در دستمان بود. تجهیزات نظامی را تحویل دادیم و ساکهایمان را تحویل گرفتیم و آماده بودیم برویم شهرهایمان که همانموقع یکدفعه اعلام کردند عراق حمله کرده به فکه.
به جای مرخصی، دوباره رفتیم برای عملیات.
بچه ها بی آنکه لحظه ای درنگ کنند، برگه های مرخصی را پاره کردند و عازم عملیات شدند.
***
بعدها که در پادگان شهید چمران تدریس میکردم، همیشه این خاطره را تعریف میکردم و میگفتم: رزمنده ها آنقدر شوق دفاع از دین و میهن را داشتند که تا اعلام حمله دشمن شد،برگه های مرخصی را پاره کردند و راهیِ عملیات شدند.
منبع:سایت گردان